- ۰ نظر
- ۱۷ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۰۳
تصاویری که خواهید دید رزمندگانی را نشان میدهد که در هشت سال جنگ تحمیلی با دست خالی و با اتکاء به خدا با یک دنیا جنگیدند. روزهای خوشی که رزمندگان در زیر آتش و خون داشتند به خاطر صمیمیت و صداقتی بود که بین رزمندگان به وجود آمده بود. سفره های صمیمی که رزمندگان با جان پذیرایش بودند و حاضر نمی شدند به خاطر غذای رنگین تر دست از دفاع بردارند.
یکی از اسرای اردوگاه تکریت، از ناحیهی دو پا فلج شده بود و به هیچ وجه قدرت حرکت نداشت. بنابراین دوستان برای بردنش به بهداری، دستشویی و دیگر کارها کمکش میکردند. او در آسایشگاه 16 زندگی میکرد. این اسیر جانباز، به دلیل آن که با بچههای آسایشگاه 3 بیشتر هم زبان بود، برای افزایش روحیهی او، با وساطت ارشد قاطع به آن آسایشگاه که همجوار آسایشگاه ما بود، انتقال یافت.
تا شهدا - یکی از اسرای اردوگاه تکریت، از ناحیهی دو پا فلج شده بود و به هیچ وجه قدرت حرکت نداشت. بنابراین دوستان برای بردنش به بهداری، دستشویی و دیگر کارها کمکش میکردند. او در آسایشگاه 16 زندگی میکرد. این اسیر جانباز، به دلیل آن که با بچههای آسایشگاه 3 بیشتر هم زبان بود، برای افزایش روحیهی او، با وساطت ارشد قاطع به آن آسایشگاه که همجوار آسایشگاه ما بود، انتقال یافت.
هنگام آمار گرفتن، دیگر مأموران عراقی به حضور او در کنار دیوار عادت کرده بودند تا آن که روزی یکی از مأموران آمار مشاهده میکند که وی سر جای همیشگیاش کنار دیوار خروجی آسایشگاه حضور ندارد؛ اما تعداد اسیران کامل است. خیلی تعجب میکند و از روی فهرست اسامی، نام او را میخواند و میبیند که او در سلامت جسمی کامل در صف ایستاده است.
ما که در آسایشگاه کناری به سر میبردیم و تازه از جریان با خبر شده بودیم، علت خوب شدن ناگهانی او را جویا شدیم و فهمیدیم که برادرمان در شب واقعه بسیار بیقرار بوده است و زودتر از سایرین به خواب میرود؛ ولی ناگهان بلند میشود و گریه کنان به طرف پنجره میدود. همه از این موضوع حیرت میکنند. وقتی ماجرا را از او می پرسند، میگوید: «در خواب دیدم دو آقای بزرگوار از سمت پنجرهی آسایشگاه وارد شدند. یکی از آنها دستش را بر پاهایم کشید و فرمود: تو سالم هستی؛ شما جشن بزرگی در پیش دارید که باید سعی کنید هر چه با شکوهتر برگزار شود؛ از هیچکس هم جز خدا ترسی به دل راه ندهید ما پشتیبان شما هستیم». سپس آن بزرگواران از همان سمت پنجره رفتند.
با شنیدن این سخنان از زبان آزادهی جانباز، بچهها لباسهایش را به نشانهی تبرّک تکه تکه کردند و با خود بردند. پانزده روز بعد، جشن نیمهی شعبان سال 1368 بود و به یُمن آن روز با برکت و شفای آزادهی عزیزمان، در سراسر اردوگاه بدون هیچ ترس و واهمهای از عراقیها، جشنهای مختلفی برپا ساختیم.
برگرفته از کتاب درهای همیشه باز
در سالگرد شهادت عارف 13 ساله شهید علیرضا محمودی پارسا فراز هایی از توبه نامه این عارف 13 ساله که در 29 بهمن سال 1361 به مقام رفیع شهادت نایل آمده است ، توبه نامه ای که آدمی با خواندن آن متحیر شده و کلمات قابل وصف نمی باشد تقدیم حضورتان می گردد
تا شهدا - فرازهایی از توبه نامه شهید 13 ساله – شهید محمودی:
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله : شهید نوجوان علیرضا محمودی -
قافله شهداءاز این که حسد کردم…
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم…
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم…. از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم….
از این که مرگ را فراموش کردم….
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم….
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم…..
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم….
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند…. از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم….
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم….
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم….
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم….
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم….
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند….
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود….
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری…..
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم…. از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند…. از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم…. از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم…. از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم…. از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم…. از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم…. از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم…. از ……
مادر این شهید نفر اولی است که زیر تابوت پسرش را گرفته. شکوه عجیبی در هیبت این مادر موج می زند.
بعضی عکسها را که می بینی، آداب و ترتیب فراموشت می شود، فقط بغض می کنی. فقط سینه ات تنگ می شود. فقط احساس خفگی می کنی. شاید هم این حس مختص به من باشد، نمی دانم ولی این عکس با من همین کار را کرد. این عکس را از پایگاه "مهدیرجه" برداشتم. عکس مربوط می شود به مراسم تشییع شهید "مسعود عموزاده مهدیرجی" . ایشان 20 دی 1365 در 17 سالگی در "شلمچه" به شهادت رسید. مادر شهید نفر اولی است زیر تابوت پسرش را گرفته. شکوه عجیبی در هیبت این مادر موج می زند. وصیتنامه پسر را که می خوانی، دیدن عکس بیشتر آتشت می زند:
"..خدا! چه خوب و زیباست روزی که در آن گناه نباشد و بتوان با تو دیدار و ملاقات کرد.
خدایا! مرا از بلای غرور و خود خواهی نجات ده، تا حقایق وجودت را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم . پروردگارا! به سوی تو می آیم و از عالم و عالمیان می گریزم ،و تو مرا در جوار رحت خود سکنی بده.
آفریدگارا! یاری ام ده تا از آن کسانی باشم که سرمایه وجودشان را به پیشگاه تو تقدیم داشته و ارزش خویش را باز یافته اند و بر سر بیعت خود پا بر جا و استوار ایستادهاند و بی تزلزل و تردید ندای محبت تو رابا انتخاب قرب جوارت پاسخ مثبت داداه اند.
بارالها! توفیقم اعطا کن که پویایی راه آن شهیدانی باشم که به حیات جاوید تو در زیر پرچم حق و هدایت قدم برداشته اند و بی تزلزل جام گوارا و شیرین شهادت را نوشیدند . غصه دارد و در دوره شهادت با مرگی غیراز شهادت دنیا را ترک کردن... "
شیر مادرت حلالت برادرم. معلوم است که از این مادر، چنین پسری توقع می رود.
خدا از سر تقصیرات ما خواهد گذشت؟ رسیدن به این جوان، از پس ما برمی آید؟
خبرنگار از او پرسید: غواص یعنی چه؟ و او پاسخ داد: غواص یعنی مرغابی امام زمان (عج).
شهید یوسف قربانی از جمله نیروهای شجاع و کارآمد اطلاعات و عملیات گردان همیشه خط شکن حضرت ولیعصر (عج) استان زنجان بود که در عملیات های آبی و خاکی، والفجر هشت (بهمن ماه 1364، منطقه اروند رود، فاو) و کربلای پنج (دی ماه 1365، منطقه عمومی شلمچه حضور داشت.
متن زیر گفت و گوی یکی از خبرنگاران با این شهید، در ساعاتی بعد از عملیات است.
ـ یوسف، غواص یعنی چی؟
- غواص، غواص یعنی مرغابی امام زمان(عج)
- یوسف در آخر مصاحبه ات یه چیزی بگو
- چی بگم، من آنقدر سواد ندارم... اما می گم:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند