ایثار

شهادت هنر مردان خداست

ایثار

شهادت هنر مردان خداست

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۹۵، ۰۹:۵۹ - solmaz
    :(
پیوندها

شفای یک اسیر در اسارت

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۵۳ ب.ظ

یکی از اسرای اردوگاه تکریت، از ناحیه‌ی‌ دو پا فلج شده بود و به هیچ وجه قدرت حرکت نداشت. بنابراین دوستان برای بردنش به بهداری، دستشویی و دیگر کارها کمکش می‌کردند. او در آسایشگاه 16 زندگی می‌کرد. این اسیر جانباز، به دلیل آن که با بچه‌های آسایشگاه 3 بیشتر هم زبان بود، برای افزایش روحیه‌ی او، با وساطت ارشد قاطع به آن آسایشگاه که همجوار آسایشگاه ما بود، انتقال یافت.

شناسه خبر : 08878تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۲۹

شفای یک اسیر در اسارت

تا شهدا - یکی از اسرای اردوگاه تکریت، از ناحیه‌ی‌ دو پا فلج شده بود و به هیچ وجه قدرت حرکت نداشت. بنابراین دوستان برای بردنش به بهداری، دستشویی و دیگر کارها کمکش می‌کردند. او در آسایشگاه 16 زندگی می‌کرد. این اسیر جانباز، به دلیل آن که با بچه‌های آسایشگاه 3 بیشتر هم زبان بود، برای افزایش روحیه‌ی او، با وساطت ارشد قاطع به آن آسایشگاه که همجوار آسایشگاه ما بود، انتقال یافت.

هنگام آمار گرفتن، دیگر مأموران عراقی به حضور او در کنار دیوار عادت کرده بودند تا آن که روزی یکی از مأموران آمار مشاهده می‌کند که وی سر جای همیشگی‌اش کنار دیوار خروجی آسایشگاه حضور ندارد؛ اما تعداد اسیران کامل است. خیلی تعجب می‌کند و از روی فهرست اسامی، نام او را می‌خواند و می‌بیند که او در سلامت جسمی کامل در صف ایستاده است.

ما که در آسایشگاه کناری به سر می‌بردیم و تازه از جریان با خبر شده بودیم، علت خوب شدن ناگهانی او را جویا شدیم و فهمیدیم که برادرمان در شب واقعه بسیار بی‌قرار بوده است و زودتر از سایرین به خواب می‌رود؛ ولی ناگهان بلند می‌شود و گریه ‌کنان به طرف پنجره می‌دود. همه از این موضوع حیرت می‌کنند. وقتی ماجرا را از او می پرسند، می‌گوید: «در خواب دیدم دو آقای بزرگوار از سمت پنجره‌ی آسایشگاه وارد شدند. یکی از آنها دستش را بر پاهایم کشید و فرمود: تو سالم هستی؛ شما جشن بزرگی در پیش دارید که باید سعی کنید هر چه با شکوه‌تر برگزار شود؛ از هیچکس هم جز خدا ترسی به دل راه ندهید ما پشتیبان شما هستیم». سپس آن بزرگواران از همان سمت پنجره رفتند.

با شنیدن این سخنان از زبان آزاده‌ی جانباز، بچه‌ها لباسهایش را به نشانه‌ی تبرّک تکه تکه کردند و با خود بردند. پانزده روز بعد، جشن نیمه‌ی شعبان سال 1368 بود و به یُمن آن روز با برکت و شفای آزاده‌ی عزیزمان، در سراسر اردوگاه بدون هیچ ترس و واهمه‌ای از عراقیها، جشن‌های مختلفی برپا ساختیم.

برگرفته از کتاب درهای همیشه باز

  • یاران دولت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی