مذاکره بدون سانسور (قسمت اول)
به بهانه آغاز دور جدیدی از مذاکرات هستهای با سهیل کریمی در مورد مستند "مذاکره” - که در دست ساخت دارد - به گفتگو نشستیم. آنچه از دیده می گذرانید قسمت اول یک مصاحبه ی متفاوت به همراه پشت پرده مذاکرات ایران و ۱+۵ و وقایع شنیده نشده و خاطراتی از گفت و گوهای طولانی ایران و غرب است:
- مطلع شدیم شما در مورد مذاکرات هسته ای اقدام به ساخت مستندی کرده اید. به عنوان سوال اول بگذارید بپرسم چرا این مستند را می سازید؟ و چه شد که به فکر افتاده اید با این همه مشقت و سختی و دردسرهای فراوان چنین مستندی تولید کنید؟
- من هم مانند خیلی از رسانه ای های دیگر، بچه هایی که رسانه ای هستند وقتی خیلی از موضوعات دغدغه میشود دنبال مرتفع کردن این دغدغه هستم. یکی از این موضوعات، مذاکرات هسته ای بود. یعنی یک مقطع خیلی خاصی از تاریخ ما و به تعبیری یک پیچ تاریخی در انقلاب ما و یک پدیده ای جدید حدود ربع قرن، برابر با بیست و پنج سال بعد از انقلاب اتفاق افتاد و آن بحث مذاکرات هسته ای بود.
مذاکراتی که با فراز و فرود از زمان آقای روحانی - که دبیر شورای عالی امنیت ملی دولت آقای خاتمی بود- تا دبیری آقای لاریجانی - که دبیر دولت احمدی نژاد بود - و بعد آقای جلیلی، پستی بلندیهایی که داشت، کش و قوس هایی که داشت و بحث هایی که روی توافق هایی که صورت می گرفت یکی شل می گرفت و یکی سفت می گرفت! اتفاقات خیلی خاصی می افتاد و با توجه به شعارهایی که اول انقلاب داشتیم که به هیچ عنوان طرف آمریکایی را نمی خواستیم به رسمیت بشناسیم یا حتی بحث مذاکره را با آنها داشته باشیم. میشود گفت یکی از دلایل پدید آمدن این دغدغهی جدید زمانی بود که آقای روحانی خاطراتش را تحت عنوان دیپلماسی هستهای چاپ کرد. یعنی بعد از مطالعه این خاطرات دیدم چقدر شبهه برای من به وجود آمد و آن هم زمانی بود که در روزنوشتهای آقای روحانی کلی ضد و نقیض وجود داشت... و بعد برای من خیلی عجیب بود که چرا تا به حال کسی به این فکر نیفتاده که در این مقطع خیلی مهم ـ ما که همیشه رو در روی غرب به خصوص آمریکا ایستاده بودیم و الآن با طیب خاطر داریم مذاکره میکنیم ـ با ما آمریکاییها سر یک میز با هم داریم مذاکره میکنیم. یعنی آنهمه حساسیت که امروز هم به نوعی وجود دارد، یک مرتبه در این مورد خاص، دیگر دیده نمیشود. و اصلاً ما با اینها سر چی داریم مذاکره می کنیم؟ یک عده می گفتند این مذاکرات به نفعمان است یک عده می گفتند به ضررمان است. ولی حالا دیگر نفس مذاکره با دنیای سلطه مهم نبود! آن هم در خصوص یکی از بدیهیترین حقوقمان.
حضرت آقا از همان اول می گفتند من خوشبین نیستم. اینها برای من خیلی سؤال بود که چه اتفاقی دارد میافتد و آخرش به کجا ختم می شود؟! خب طبیعتا باید می رفتم سراغ این ماجرا. دقیقا من موقعی اقدام به این ماجرا کردم در بهار سال نود و یک که مذاکرات در مسکو باید انجام می شد . مثل همیشه هیچ وقت هم صاحب نداشت این کارهای ما! فقط برای ما دغدغه است، ولی نه برای مسؤولان فرهنگی که بودجه های میلیاردی دستشان است!
مجبور شدم شخصا اقدام کنم و با هزینه شخصی و پول جیب به مسکو بروم. چیزهای قشنگی دیدم، حواشی خیلی خوبی بود، خارج از بحث گزارشهای خبری تلویزیونی، حاشیههای بسیار دیدنی و جالب و جذابی وجود داشت و اتفاقاتی که آنجا میافتاد و آدمهایی که در آنجا حضور داشتند، چه آدمهای سیاسی چه آدمهای رسانهای.
بعد این ماجرا به یک رکودی خورد، مثل اینکه یک مقدار مذاکره کنندگان به مشکل برخورده باشند. من همان موقع اسم پروژهام را گذاشته بودم «۱>۱+۵». با وجودی که عنوان مستند با عدد و رقم بود ولی بازخوردش را بلافاصله نشان می داد، این طرف ایران بود و آن طرف شش کشور قدرتمند.
این کار را شروع کردم، رفتم جلو و همچنان بی صاحب بود کار! هر چند خیلی جاها طبق معمول به ما وعده داده بودند اما خب هیچ کدام عملی نشد تا اینکه بعد از شاید نزدیک ۹ماه، باز دوباره مذاکرات از سر گرفته شد، آن هم در آلماتی قزاقستان که باز دوباره اینجا هم اجباراً با همان هزینههای شخصی اقدام کردم. البته بماند که آن مقطع چندین سازمان و مؤسسهی در اصل فرهنگی و رسانهای باز به من قول مساعدت دادند. تا اینکه دقیقاً یک روز قبل از حرکت که من ویزای خودم و گروه را هم گرفته بودم باز هیچ کدام هزینههای تولید را تقبل نکردند و من در دقیقهی نود و بالاجبار متوسل به دوستان شدم یعنی به عبارتی از آنها مبالغی را قرض گرفتم و رفتم که خیلی بهتر و پر بارتر از روسیه هم بود.
خب من آشنا شده بودم با شرایط آن محیط. یعنی با آن شرایط مذاکرات و حواشی آن. و این ادامه داشت تا اینکه مذاکرات کشید به آلماتی ۲ ولی پروژه به مشکل مالی برخورد و نتوانستیم برویم و این دقیقا همان مقطعی بود که از مدیریت سیما فیلم زنگ زده و شخصاً از من چندین بار درخواست کرده بودند که این پروژه را برای آنها ببرم. خلاصهطرح پروژه را برای آنها بردم و شدیداً استقبال کردند و قرار بر این شد که هزینهی سفرهای مرا تقبل کرده و مخارج قبلی را هم به من بدهند ولی باز دوباره تا پای پرواز رفتیم و به ما چیزی ندادند و علیرغم گرفتن ویزا و همهی هماهنگیهای به عمل آمده با وزارت خارجه، از پرواز هم ماندیم!
و بعد، در مذاکرات استانبول هم، به همین شکل! دقیقاً در لحظه و روز آخر گفتند ما پول نداریم. این در حالی بود که من اگر این وعدههای سرخرمن را نداشتم، شخصاً میتوانستم یک خاکی بر سر پروژهام بریزم و از این لحاظ، اینقدر متضرر نمیشدم. همهی اینها در موقعی اتفاق میافتاد که گروه ما با آدمهای کارشناس و رسانهای و حتی مقامات دولتی کشورهای اروپایی و آمریکایی، با کلی پیغام و پسغام و از طریق ایمیل و تلفن در آنسوی آبها قرار گفت وگو و مصاحبه برای این مستند میگذاشت و...!
دوستان تلویزیونی برای خالی نبودن عریضه و با ارائهی نوشدارو پس از مرگ سهراب، یک سوم تعهد پیشپرداختشان (و نه تعهدات قرارداد و اقساط پروژه) را در حالی که به کاری نمیآمد و با این عنوان که حالا به قسمتی از زخم کار بزن! به بنده دادند.
روند به همین ترتیب جلو میرفت تا اینکه خورد به جریانات انتخابات ریاست جمهوری که مذاکرات دوباره فریز شد تا پاییز سال ۹۲ که بحث ژنو پیش آمد. و البته در ماجرای ادامهی مذاکرات در ژنو هم باز هم خودم اقدام کردم، با وجود اینکه سیما فیلم با من قرارداد هم بسته بود و تلویزیون نسبت به این پروژه تعهد داشت ولی برای کار میگفتند پول نداریم. دوباره شخصا هزینه کردم و رفتم ژنو ۲ و اینبار در ژنو ۳ به مشکل مالی برخوردیم.
البته این را باید در پرانتز عرض کنم که در اینطور مواقع سعی می کنیم جهادی عمل کنیم یعنی بی ترمز و ملاحظه جلو برویم! و الحمدلله آخر قصه را خوب می بینیم. بالاخره سبک سنگین میکنیم؛ درست است که سختیهای کار و مشکلات مالی هست، ولی میدانم در انتها کار خوبی در میآید.
و با همین دورنماست که بنده اقدام میکنم و جلو میروم. و همانطور که بارها گفتهام، شده حتی فرش زیر پایم را بفروشم، این کار را میکنم، ولی می دانم آن چیزی که دغدغهام و دغدغه خیلیهای دیگر مثل من هست را باید به آن جواب بدهم. این روش جلو رفتن ما همیشه مواجه بوده با لطف دوستان همفکر، همراه و همطیف! یعنی من از بیگانگان هرگز ننالم...! چرا که هضم این شکل کار کردن، برای بچههای خودمان هم مقدور نیست. فلذا دوستانی که بر عکس آن ضربالمثل معروف، اینبار جیب عالی و پز خالی دارند، شایعات بسیار زیادی را پشت سرمان دامن میزنند که فلانی به وزارتخارجه وصل است و فلانی از سخنگوی وزارت خارجه آویزان است و فلانی دستش با دولت در یه کاسه است و... و همهی اینها را هم بچههای خودمان میگویند نه دشمن خونی! و در ژنو ۱ و ۲ دوستان ما خیلی به این مسائل دامن زدند. این در حالی بود که من به خاطر هزینههای بسیار بالای پروژه، سختترین شرایط کاری را داشتم به همین منوال از سر میگذراندم.
بار مالی این پروژهی مستند برای بنده خیلی سنگین است، یعنی ما هر سفرمان بالای بیست تا سی میلیون تومان هزینه دارد. اگر من بخواهم همهاش را حساب بکنم از (بیشتر اوقات) هزینهی بلیت هواپیما (و همهی اوقات) خورد و خوراک و اسکان در هتلمان ـ که من همیشه حداقلها را تعیین میکنم ـ با تجهیزاتی که روزی پانصد تا ششصد هزار تومان اجارهاش است و عواملی که بالای چندین میلیون دستمزدشان باید باشد ـ که طبیعتاً باید از طرف من پرداخت شود ـ همیشه این هزینهها را کردیم و همیشه هم این تهمت را به ما زدهاند که ما از جاهای دیگر داریم ارتزاق میکنیم. البته از این گوش شنیدیم و از این گوش در کردیم و سعیمان این بوده که کار خوبی از آب در بیاوریم و بعد انشاءالله ارائه دهیم. بگذریم...!
بله، اینطور بود که باز نتوانستیم در ژنو ۳ حضور داشته باشیم با وجودی که خیلی برای کارمان مهم بود. ولی خب، در وین یک و دو موفق شدیم و الان هم در صدد رفتن به وین سه هستیم انشاءالله...
- بسیار عالی. در صحبتهایتان گفتید که یکی از دغدغههایتان این بود که بروید و آن مسائل را از نزدیک ببینید و برگردید، آیا در این رفتنها که شما در پی ساخت مستندتان هستید، نگاه خاص خودتان دنبال میشود؟ و بعد اینکه چه چیزهایی را دیدید آنجا که به مردم ما نگفتهاند؟
- ببینید، هر دور مذاکرات یک فرایند سه چهار روزه است. در این فرایند آن چیزی که مردم ما از وقایع اینجا می بینند، چهار پنج پلاتو در بخشهای مختلف خبری است و گزارش یکی دو دقیقهای ـ که خبرنگاران صدا و سیما یا شبکههای خارجی معمولا میدهند ـ و خبرگزاریهایی که خبرنگاران خودشان را میفرستند. این عمدتاً آن چیزی هست که وزارتخارجه در اصل برای بچهها که در آن مرکز رسانهای جمع هستند میخواند یا ایمیل میکند. ولی وقتی من آنجا می روم، میبینم که مثلاً آقای لوران فابیوس وزیرخارجه فرانسه میآید و ارتباط خیلی خوبی با عوامل وزارتخارجه و دستگاه دیپلماسی ما دارد و بعد یک مرتبه میگویند که فابیوس سر جلسه همه چیز را برهم زد و گفته هیچ چیز را قبول ندارم و رفته است، بعد من آنجا از وزارت خارجهایها میشنوم که تهران از روند کار ناراضی است! من می دانم تهران ناراضی است منظور آقای روحانی نیست. پس می فهمم یک چیزی پشت پرده وجود دارد.
من همان موقع نیز در ژنو یک یادداشتی را در فیسبوک نوشتم که : "یک تبانی دارد صورت می گیرد." همین آقای فابیوسی که موارد پیشنویس توافقنامهی ژنو را رد کرده بود، در ژنو ۳ آن را قبول میکند و به عبارتی شد آن معاهده یا تعهدی که در ژنو اتفاق افتاد.
- آیا این مسائل پنهان را در این مستند مطرح کردهاید؟
_ من نگفتهام ولی از زبان خیلیها میشنویم. ما به عبارتی در این یک راوی داریم کسی که خودش کارشناس هستهای و رسانهای است. در پی آدمهای مختلف جلوی دوربین من حرکت میکند، مثلا میرود با دبیر بخش اخبار اروپای یورو نیوز مصاحبه میکند و این خانم یک چیزهایی را میگوید که ما در اخبار ندیده و نمیشنویم. یا مثلاً باز دوباره دوربین ما سراغ گزارشگر ارشد روزنامهی «هاآرتص» رژیم صهیونیستی میرود و با او مصاحبهای میکنیم و حرفهای این آدمِ به طور کامل و از ریشه مخالفِ جمهوری اسلامی را میشنویم. یا دوربین ما میرود سراغ خبرنگار ارشد بی بی سی مثل کسرا ناجی، که شدیداً از این که در مقابل دوربین ایرانی ما قرار بگیرد اعراض دارد. یا لابی صهیونیستها و یهودیهایی که در وین در مقابل مرکز رسانههای وین در اعتراض به سیاستهای جمهوری اسلامی تجمع کردند و جلوی دوربین من شدیداً مقاومت میکنند که هیچ حرفی نزنند. چرا؟ میگویند چون تو رسانهای هستی که از ایران آمدی! ما به آنها میگفتیم مگر شما برای دفاع از ایرانیها این اعتراض را راه نیداختید؟ میگفتند نه! ما با ایرانیهایی که از ایران آمدند حرفی نداریم ما برای ایرانیهای خارج از ایران داریم تلاش میکنیم و سیاستهای حکومت ایران باید تعطیل شده و جمهوری اسلامی نیز کلاً متلاشی شود و... خب این چیزهایی است که شما توی اخبار اصلاً نمیبینید.
پس میبینید اتفاقاتی هست که شما اصلاً به عنوان مخاطب و پیگیر اینگونه موضوعات جز در این حاشیهنگاریهای دیداری، جای دیگری نمیتوانید مشاهده کنید و ماجراهای پشت پردهی زیاد دیگری وجود دارد که ممکن است از چشمی دوربین ما دیده شده و یا از زبان کارشناسان ـ چه داخلی چه خارجی ـ عنوان شود که ما اینها را می رویم و میبینیم و برای دیگران نیز روایت میکنیم.
مثلا اینکه آقای جان کری بلند میشود و برای انجام مذاکرات شخصاً به محل میآید. در اخبار فقط خواهید دید یا شنید که فلانی به مذاکرات پیوست و بعد هم رفت. ولی این طرف و در مقابل دوربین این مستند، میبینید لشکری از پلیس و خودرو و سگ و هلیکوپتر و کل ژنو، بسیج میشوند که آقای جان کری می خواهد بیاید، ده دقیقه صحبت کرده و برود! و این ها یک اتفاق معمولی نیست، در عین حالی که نشان میدهد جمهوری اسلامی دارای چه جایگاه مهمی است که این آدم با این دبدبه و کبکبه دارد میآید که بنشیند و چند دقیقه گفت و گو کند. و بعد اینکه این غیر مردمی بودن حکومتهای اینها را نشان میدهد که حتی در دل یک کشور اروپایی ـ آن هم کشور بیخاصیتی از لحاظ نظامی و سیاسی مثل سوییس ـ با این همه اسکورت و حفاظت و بیا و برو، طرف را میآورند. از کی میخواهد بترسد؟ از چی میخواهد بترسد؟ اگر مورد خاصی است برای وزیر ما هم خاص است، برای وزیر خارجه انگلیس و روسیه و فرانسه و آلمان و چین هم خاص است. ولی چرا فقط آمریکا اینطوری است؟ با هلی کوپتر، آژیرکشان بالای خیابانهای ژنو حرکت میکنند و سگهایی با آموزش میآورند داخل هتل و تک تک خبرنگاران و بقیه آدمهای را آنجا میگردند... خوب اینها نشانهی چیست؟ پس میبینید این همه حواشی، که هیچ وقت هم بازتاب پیدا نکرده و در رسانههای تصویری نشان داده نشده است، در این گفت و گوها وجود دارد و به آن پرداخته هم نمیشود ولی دوربین ما دارد آن را شکار میکند که انشاءالله ما بتوانیم نشان دهیم.
ـ خب، برگردیم به چند و چون ساخت این اثر. این روند پیشرفت مستند در کدام دولت بیشتر محسوس بوده است؟ مستندتان را زمان آقای جلیلی بیشتر توانستید پیش ببرید یا در زمان و دولت فعلی؟
_ شاید در ظاهر این باشد که در دولت آقای احمدی نژاد و در مدیریت آقای جلیلی بوده ولی دقیقاً بر عکس است! ما بیشترین سختیها را در دورهی مدیریت آقای جلیلی دیدیم و متأسفانه، نه تنها نگاه خوب و مثبتی به رسانه نمیشد بلکه رسانه به عنوان یک چیز تفیلی یا حتی مزاحم دیده میشد. این برای خودم من سؤال بود که چرا به اینها اینگونه به قضایا نگاه میکنند؟ این که در اموراتمان ساده زیست باشیم خوب است، ولی سر جای خودش، نه اینکه به اصحاب رسانه زنگ بزنی و بگویی: «آقا! دو روز وقت دارید بروید ویزایتان را بگیرید»! حالا در این دو روز طبعیتاً باید بلیت هم خریده شود دیگر! بعد گفتند: «دبیر شورای عالی امنیت ملی، جناب آقای جلیلی بلیت شخصی گرفته است و دارد میرود.»! خب، پس ما چی؟ ما که رسانهای هستیم، برای آمریکا که کار انجام نمیدهیم، برای کشور خودمان است، برای شورای عالی امنیت ملی خودمان است! ولی متأسفانه میدیدیم که ایشان یک سفر به باکو دارند بعد از آنجا یک سفر دارند به آلماتی قزاقستان بعد حالا ما چی؟ ما باید به این در و آن در میزدیم بتوانیم بلیتی گیر بیاوریم که سه ساعته برویم استانبول و از استانبول هم ۵ ساعت و نیمه برگردیم و برویم قزاقستان، بعد حالا آنجا دغدغهی این را داشته باشیم که بلیت برگشت ما چه میشود؟ (چون با توجه به شرایط ضربالاجلی، فقط بلیت رفت میتواسنتیم گیر بیاوریم برگشتش را میگفتند بروید آنجا تأیید کنید) بعد آنجا پیشنهادی که وزارت خارجه برای اسکان به ما میداد اینکه هتل برایتان انتخاب کردهایم هر تخت ۳۳۰ دلار! خب فلان خبرگزاری دارد و میدهد. فلان روزنامه دارد و میدهد. (چه بسا که نمیدهند، یعنی نداشتند، من دیدم خبرنگارانی را که دنبال دلار و یورو هستند) خب منی که شخصی دارم میآیم و در عین حال برای کشورم دارم مستند میسازم چه؟ حالا وقتی گروهم را بر میداشتم و میرفتم هتلی را پیدا میکردم که هر تختش شبی پنجاه دلار بود به من اتهام میزدند که تو داری این وسط کلاه برداری میکنی، فاکتور را میخواهی برداری ببری شبی ۳۳۰ دلار ارائه بدهی! گفتم کجا میخواهم فاکتور بدهم؟ مگر من از جای خاصی برای شما نامه آوردم؟ خودم شخصاً به عنوان تهیهکننده و کارگردان نامه نوشتم، درخواست کردم که آقا! بنده را معرفی کنید به فلان سفارت برای اینکه بروم ویزا بگیرم، ویزای خبرنگاری، پس فاکتور را برای کجا میخواهم؟ بعد دوباره عذرخواهی میکردند و این نشان دهندهی این است که اینها رسانه را نمیشناختند.
ولی نه، واقعا این را بگویم، به جرأت هم میگویم؛ شاید از لحاظ اعتقادی و سیاسی مخالف دولت آقای روحانی و سیاستهای دستگاه دیپلماسی آقای ظریف باشم، ولی همراهیای که ایشان و تیم دیپلماسی رسانهایشان با رسانهها در ادوار مذاکرات داشتهاند، حالا نمیخواهم بگویم به شکل کامل انجام دادهاند، ولی بسیار بهتر از مدیریت قبلی بوده است.
ـ یعنی هیچ گلهای ندارید؟
نه خب، گله هست در کارشان. من ژنو ۳ را نرفتم اما مثلا در ژنو ۱ و ۲ بسیار خوب بود از طرف نمایندگی جمهوری اسلامی در دفتر نمایندگی سازمان ملل در ژنو و سفارت ایران بسیار برخوردهای مناسبی بود. بسیار رفتار خوبی داشتند. بسیار همراهی خوبی با رسانهها میکردند و سعی میشد اصحاب رسانه آخ نگویند. ولی در ادامه که منتهی به ژنو ۳ شده بود، از وزارتخارجه به بنده اعلام کردند اگر میخواهم با هواپیمای اختصاصی دولت که به رسانهها اختصاص دادهاند همراه شوم، باید دو نفر از افراد گروهم را کم کنم. خب این خیلی بد بود. از طرفی، من یک گروه مستندسازی حرفهای را خلاصه کرده بودم به ۴ نفر که یکی از این ۴ نفر هم راوی و مترجم گروه حساب میشد و دیگر نمیتوانستم از تعداد افرادم بکاهم، و از طرفی دیگر، هزینهی بسیار بالای بلیت رفت و برگشت هواپیما مرا از شخصی رفتن به آن سفر بازداشت. و البته به مدیران وزارتخارجه هم اعتراض کردم که چرا هیچ تفاوتی بین یک گروه مستندسازی و یک گروه خبری از فلان روزنامه یا خبرگزاری قائل نیستند که متأسفانه مدیر طرف انتقاد من، ماشینوار فقط حرف خودش را میزد و به آن عمل میکرد و آن هم حذف دو نفر از افراد گروه بود. دست آخر، من در اعتراض به این تصمیم و این رفتار غیر کارشناسی، از رفتن به آن سفر اجتناب کردم که خیلی هم متضرر شدم. ولی ضرر اصلی را مدیران سیاسی و فرهنگی ما کردند و نه من!
و یکی دیگر از اعتراضات من در وین ۱ یود که اتفاق افتاد. در آنجا من به دفتر نمایندگی جمهوری اسلامی در سازمان ملل مستقر در وین معترض شدم. بیرودربایستی هم اعتراض کردم و برای مسؤول مربوطه نامهای را ایمیل کردم، که یک خرده نمیدانم شاید عرضهی مدیریت درست و حسابی را در آن مقطع نداشتند یا اینها هم از رفتار با رسانهها سر در نمیآوردند که بعد آن مشکل هم در سفر بعدی رفع شد. ولی خب، با همهی اینحال، برخورد با اصحاب رسانه در این تیم خیلی فرق میکند با مدیریت قبلی. نشان میدهد این آدمها رسانهایتر هستند. هم سواد رسانهای دارند هم رسانه را میشناسند. همکاریای که میکنند، ایمیلی که میزنند، پیگیرهایی که میشود، منِ خبرنگار و منِ مستندساز را تحویل میگیرند. و نه من که این رفتار با همهی خبرنگاران صورت میگیرد. در عین حال که مثلاً آقای ظریف، آقای عراقچی و بقیهی دوستان میدانند که فلانی ممکن است با آنها همراه نباشد، ولی رسانهای است که از جمهوری اسلامی آمده است اینجا...
ادامه دارد ...
کلید واژه ها