مدیران فرهنگی ما درک هنری ندارند
حدود ۷ ماه پیش بود که برای تکمیل طرح «تجربه گرافیک انقلاب اسلامی» از طرف «مؤسسه مسیر» قرار گفتگویی با حسین احمدی سخا گذاشتیم تا او از تجربه چندساله خود در حوزه گرافیک و پوستر انقلاب اسلامی با محوریت مجموعه پوسترهای «ما می توانیم» برایمان بگوید. دغدغه مندی، نیازسنجی و تلاش بدون چشم داشت برای اسلام و انقلاب، از شاخصه های اصلی صحبت های حسین احمدی سخا در این مصاحبه بود. امروز که این مصاحبه را می خوانید، او دیگر در میان ما نیست. این گفتگو شما را بیشتر با او آشنا می کند –هر چند دیر- و اهالی هنر و به ویژه گرافیک انقلاب اسلامی را برای ادامه راه او کمک خواهد کرد. به امید اینکه راه و دغدغه های انقلابی حسین احمدی سخا ادامه پیدا کنند. هدیه به روحش صلوات…
در ابتدا یک معرفی از خودتان بکنید و بفرمایید چند سال است در حوزه گرافیک فعالیت می کنید و فضای کاری تان چطور است؟ من حسین احمدی سخا هستم، متولد تیرماه ۱۳۶۹٫ سابقه کار گرافیکم به دوم دبیرستان برمی گردد. فکر می کنم سال ۸۳ یا ۸۴ باشد. من دبیرستان را کار و دانش خواندم؛ یک رشته ای به نام چندرسانه ای. یک گروه چهار، پنج نفری از رفقای دبیرستانی بودیم. من به طور مداوم چهار سال در آن دبیرستان بودم. به این صورت که در این سال ها، ما تابستان هم خانه نمی رفتیم. من فتوشاپ کار می کردم، بقیه رفقا هم در کارهای دیگر بودند. آن موقع با بیلدر کار می کردیم، نرم افزار می بستیم و گروهی فعالیت می کردیم. کار ما از آنجا شروع شد. بعد از دبیرستان، در رشته سخت افزار قبول شدم. دو هفته رفتم دانشگاه و دیگر نرفتم. تا سال ۹۱ که دوباره شرکت کردم و الآن هم کارگردانی می خوانم.
چه شد که از همان ابتدا و دوره دبیرستان رشته چندرسانه ای را انتخاب کردید و وارد فضای گرافیک شدید؟ دلیل خاصی نداشت. راستش رایانه ای که ما در خانه داشتیم سیستم ضعیفی بود و نمی کشید که ما بازی های جدید آن زمان را با آن بازی کنیم. درنتیجه، من با فتوشاپ بازی می کردیم. سرگرمی ما برای فرار از درس و مدرسه شده بود فتوشاپ. آن موقع یک وبلاگی بود که آموزش هایی می داد که الآن یک سایت بزرگ شده است. در آنجا آموزش هایش را می خواندم. البته در فضای دبیرستان هم یک مقدار فتوشاپم خوب شد و پشتیبانی و حمایت مدرسه و مدیر فوق العاده ای که داشتیم، خیلی خوب کمک کرد و ما وارد این فضا شدیم.
الآن که کارگردانی می خوانید، باز هم همین فضا را ادامه می دهید؟ من یک روحیه ای که از دبیرستان داشتم این بود که همه کار می کردم. هم تدوین و هم طراحی کلی کارها با من بود و برنامه ریزی اش با بقیه دوستان. کلاً من در این فضا بودم. هم طراحی می کردیم و هم بعضاً کلیپ می ساختیم. الآن هم همان طوری هستم. به این شکل رشد کردم. امروز هم که کارگردانی می خوانم، دلیلم بیشتر کاری است تا سلیقه ای. این که رفتم کارگردانی، احساسم این است که این کاربرد بیشتری دارد.
کارگردانی سینما؟ بله، کارگردانی سینما. ولی بیشتر دغدغه مستندسازی است که خیلی از بچه حزب اللهی ها الآن دارند و نمی دانم چقدر درست است یا غلط.
حالا یک بحث سر همین قالب های رسانه ای است. از سینما و انیمیشن و مستند گرفته تا همین گرافیک که موضوع بحثمان است. نقطه تمایز گرافیک با دیگر قالب های رسانه ای چیست؟ و آیا گرافیک قالب اثرگذاری است؟
نکته اصلی این است که من اصلاً سواد گرافیکی ندارم. گرافیک را نمی شناسم، فقط کار کردم. مبانی گرافیک را من نمی دانم. فقط دارم به صورت تجربی به مسئله نگاه می کنم. و البته این خیلی مهم است. نظری که من دارم، مثل دکتر تجربی می ماند، امتحان کرده ام. ولی خب خیلی شاید آکادمیک نباشد. من گرافیک را هنر پایه می بینم. گرافیک در مستند، سینما، در همه ی این ها دخیل است. شاید باید بگوییم هنر مادر یا هر چیز دیگر؛ ولی بالاخره دخیل است. این که چقدر می تواند موفق باشد، من اندازه اش را نمی دانم با چه مقیاسی بگویم. ولی مطمئناً تأثیر خوبی می گذارد. تأثیرش هم در جامعه مشخص است. عقبه اش را هم نگاه کنیم، یک بخش عظیم آن در فضای تجارت و تبلیغات بوده است. کالا به وسیله گرافیک است که می فروشد؛ به وسیله پوستر و تبلیغات. شاید کمتر وارد فرهنگ شده باشد، ولی بعضاً می بینیم که کارهای خوبی شده است. مثلاً یونیسف هم پوستر می زند. در حوزه های کار سیاسی و… هم وارد شده است، ولی بیشترین کارکرد آن در حوزه اقتصاد بوده است.
در فضای خود گرافیک، آنچه که یک گرافیست را متمایز می کند، چه چیزی است؟ و این که یک گرافیست چه مهارت هایی نیاز دارد؟ به نظر من نقطه متمایزکننده، خلاقیت است. این در فضای عمومی است که همه جا شخص خلاق از دیگران متمایز است. ولی در فضای حرفه ای دانش گرافیک و تسلط به ابزار است که خیلی تأثیر دارد. چون بالاخره یک دانش است و به صرف ذوق و تراوش های درونی کار جلو نمی رود. یعنی یک اصولی، یک چارچوبی و یک قوانینی دارد که تسلط به آن در کار کمک می کند. از یک بعد دیگر، من می گویم آن چیزی خوب است که به مردم کمک می کند. یعنی نقطه تمایز یک هنرمند در کاربردی بودن هنرش است. کاربرد به این معنی که هر چقدر آن مفهومی که دارد منتقل می کند، غنی تر باشد و آن آدم تسلطش به آن موضوع بیشتر باشد. این ها همه باعث می شود که شخص متمایز بشود. البته برای بزرگ شدن راه های متفاوتی است.
بزرگ شدن یعنی چه؟ بعضاً شما در معادلات سیاسی یک طرحی می زنی، له یا علیه حکومت، که موافق یا مخالفانی دارد. این باعث معروف شدن می شود. این یکی از راه های بزرگ شدن است. در سینما و در همه جا همین است. یا بعضاً یک حرفی می زنی که نزدیک به خط قرمزهاست و این باعث مطرح شدن می شود.
این طور بزرگ می شوند؟ یکی از راه های بزرگ شدن این است. البته من نمی گویم راه خوبی است.
اشاره کردید که شما خیلی فضای علمی را درک نکرده اید. یعنی در این حوزه کلاً مطالعه نکرده اید؟ چرا، کتاب خوانده ام. یک دوره ای ما با دوستان وبلاگ نویس مان این دغدغه را داشتیم که از نظر علمی رشد کنیم. با صادق لطفی زاده که از رفقا و البته استاد ماست و چند نفر از دوستان که وبلاگ داشتند و بعد از فتنه ۸۸، کار طراحی می کردند، در حسینیه هنر مباحثه می کردیم. البته آن موقع هنوز حسینیه هنر به این عنوان نبود. در مؤسسه راه جمع می شدیم و به صورت دوره ای کتاب می خواندیم. برای خودمان یک سیر مطالعاتی داشتیم. شهید آوینی می خواندیم. از اساتید دعوت می کردیم. مثلاً آقای نیرومند بیاید و کارهای مان را نقد کند و نکته ای بگوید. سعی داشتیم یک برنامه علمی داشته باشیم. ولی من به صورت آکادمیک گرافیک نخوانده ام. چون علاقه ای به علم گرافیک نداشتم. سینما را بیشتر دوست داشتم.
حالا به نظر شما، باتوجه به تجربه ای که دارید، یک جوان اهل ذوق و دغدغه مند که بخواهد گرافیست شود لازم است برود دانشگاه؟ یعنی تحصیل آکادمیک می تواند کمکش بکند یا اگر نباشد هم می شود گرافیست شد؟ چون بعد از سال ۸۸ که یک موج هنری مخصوصاً در فضای گرافیک ایجاد شد، خیلی از آن بچه ها تحصیلات آکادمیک نداشتند. البته کارشان هم در حد آن هایی که تحصیلات آکادمیک داشتند نبود. هر چند کارهای خوبی هم در میانشان بود. جواب یک جمله ای بخواهم بدهم، به نظر من تأثیر دارد. البته نمی دانم در دانشگاه چه درس می دهند؟ ولی دانستن دانش گرافیک در کار تأثیر می گذارد. پس لازم است؛ ولی کافی نیست. از طرفی هم نمی گویم کسی که سواد گرافیکی نداشته باشد، نمی تواند کار کند. چون بالاخره کار دو قسمت است. یک بخش آن علم است که چارچوب و اصول را یاد بگیرد و یک بخش هم هنر و ذوق است؛ تا حدی سلیقه است. مطمئناً اگر هر دوی این ها باهم باشد، کار قوی تر است و هر کدام از این ها کم یا زیاد شود، شما در اجرا ضعفش را خواهید دید. همان چیزی که خیلی از دوستان در کارهای من، با عنوان شاعرانه بودن و مختصر بودن از آن یاد می کردند. دلیل این عدم توانایی من در اجرا بود. مثلاً پوسترهای «ما می توانیم» که اجرای مختصر بود، تکنیک من نبود. من بیشتر از این بلد نبودم اجرا کنم. یعنی همه ی بار نبودن دانش گرافیک را خلاقیت و طنز پوسترها به دوش می کشید. مثلاً در گرافیک کسی را داریم مثل lex drewinski که کارهایش از لحاظ اجرا بسیار ساده است، ولی از نظر مفهومی خیلی خوب است. به موضوع و محتوی تسلط دارد. شاید اجرای خیلی خاصی نداشته باشد، ولی سوادش را دارد. این ها را باید از هم تفکیک بکنیم.
بعضاً از دوستان وقتی می خواهند شروع به کار بکنند، یک دفعه می روند سراغ تری دی مکس و مایا و کورل و افکت های مختلف و … . شاخه شاخه کار می کنند، ولی سراغ سواد گرافیکی نمی روند. شما همه این نرم افزارها را که بدانید، نهایتاً می توانید با این ابزار خوب کار کنید. ولی این که با کدام ابزار، چطور کار کنید تا نتیجه بگیرید، این علم می خواهد. حالا یا علم را استاد به شما می گوید، یا بیست سال تجربه می کنید و بعد از بیست سال می فهمید که چگونه است! در علوم انسانی هم از این نوع مباحث داریم که اگر یک کاری را بکنید، تأثیرش بیشتر است. یک بخشی از آن تجربه است و یک بخشی دیگر دانش.
خب حالا نتیجه این شد که دانش گرافیک لازم است. ولی آیا لازم است حتماٌ در دانشگاه درس بخوانند؟ با مطالعه آزاد نمی شود؟ این را از این باب می پرسم که فضای دانشگاه های معماری و هنر خیلی فضای همسویی با انقلاب ندارد. البته من قبول ندارم که این دانشگاه ها همسویی با انقلاب ندارند، به هر حال به نظر من لازم است دانشگاه برود.
چرا؟ چون از فضای کنونی دور می شوید. من هیچ وقت سر کلاس درس دانشگاه هنر ننشسته ام و همه این دوستانی که از دانشگاه هنر دیده ام، همه دوستان هیئت بوده اند و من اگر بخواهم بگویم، می گویم همه بچه ها حزب اللهی هستند و بروید و خوب است. چون من فضای دانشگاه را کامل ندیده ام. البته به واسطه این که دو سال هست در این فضا می روم و می آیم، یک چیزهایی از دور می دانیم.
علت این که می گویم برود دانشگاه – حالا چه دانشگاه هنر، چه هر دانشگاه دیگری – این است که بالاخره باید بداند. اگر آن محتوا غلط هم باشد و به دردتان هم نخورد، دانستن آن کمکتان می کند. شاید من بگویم که آن دانشگاه هیچ چیزی به شما یاد نمی دهد. ولی الآن اگر یک رصد کنید خواهید دید که خروجی هنرمندان مطرح کشور، از دانشگاه هستند. آن ها هستند که در مجامع هنری اثرگذارند. حرف آن آدم – چه درست، چه غلط – مهم است. شما بالاخره وقتی می خواهید کار کنید، باید فضا را بدانید. دانستنش خیلی کمک می کند. شاید کسی دانشگاه رفته باشد و بگوید که دانشگاه چیزی به ما یاد نداده است. این را ما خیلی می شنویم و شاید خودمان هم بگوییم. ولی همین که شما در آن فضا حضور دارید و تنفس می کنید و می فهمید که نگاه این طیف از هنرمندان چیست، خب خیلی مهم است.
مذهبی ها وارد فضای هنری نمیشوند
سؤال دیگرم در این فضا در مورد کم بودن تعداد هنرمندان انقلابی است. بچه حزب اللهی ها معمولاً با دو توجیه وارد فضای هنر نمی شوند. یکی این که فضای هنر فضای دخترانه ای است که برای شغل مناسب نیست. دوم هم این که فضای دانشگاه های هنر فضای انقلابی و مذهبی نیست. مخصوصاً قبل از فتنه ۸۸٫ بعد از ۸۸ باز کمی بچه ها وارد این فضا شدند. ولی خیلی رغبتی به وارد شدن در فضای هنر ندارند. این در سینما جدی تر است. حتی خانواده های مذهبی خیلی اهل سینما رفتن نیستند؛ چه برسد به این که دانشگاه بروند. حتی نگارستان هایی هم که نمایشگاه عکس و پوسترهای مذهبی و انقلابی برگزار می کردند، خیلی با استقبال مواجه نمی شد.
به نظر من این را باید آسیب شناسی کنیم که چرا خانواده های مذهبی نمی روند کارهای هنری را ببینند. اصل قضیه این است که چرا وارد هنر نمی شوند. حالا مثلاً این کار را کار دخترانه می دانند یا … . ما هنوز خیلی در این فضا ضعف داریم. در حقیقت من چرایش را نمی دانم. از یک طرف این مسئله این قدر اهمیت دارد که حضرت آقا می فرمایند حرفی جاودانه می شود که با هنر گفته شود.
حالا این که این دو توجیه چقدر درست است، کمی شخصی است. این که فضا دخترانه است و یک کار جدی نیست، بله، ممکن است ما یک نگاهی داشته باشیم که الآن برای مثال در سوریه جنگ است، من بیایم پوستر بزنم یا بروم توان نظامی ام را بالا ببرم و بروم آنجا بجنگم. دو نگاه است. هر دو هم لازم است. حالا باید دید کدام مهم تر است؟ این باید بررسی شود و با زیرکی هم باید بررسی شود. یک مقدار هم شخصی است. منِ حزب اللهی دغدغه مند در کدامشان مؤثرتر هستم؟ این را باید بفهمی و شناخت داشته باشی. از سر تنبلی نباید برویم. این خیلی بد است. باید واقعاً در کشور رصد کنیم ببینیم چه چیزی لازم است. من یک زمانی در وبلاگم یک مطلبی نوشتم با این عنوان که “من پلاکت ها را دوست دارم”؛ یک تشبیه است. چون پلاکت وظیفه اش در بدن این است که هر جایی را که زخم می شود، درست کند. به نظر من نقش بچه حزب اللهی ها در جامعه باید این طور باشد. اگر حزب اللهی دغدغه مند هستی و مثلاً یک توانایی ای داری، باید متناسب با آن کمک کنی. مثلاً خوشنویسی بلدی، می روی در خطاطی کمک می کنی. حالا من نمی دانم که اثرگذاری مثلاً یک خطاط خوبی که در نظام است بیشتر است یا یک کسی که در یک کار دیگر و شغل دیگر است؟ مثلاً یک مکانیک خوب در جامعه آرمانی انقلاب اسلامی ارزش و خدمت رسانی اش بیشتر است یا یک نانوا یا افرادی که کارهای دیگر می کنند؟ من می گویم که این را به هنر محدودش نکنیم. بله، ممکن است یک بخشی از فضای هنر صرف تجملات و زیبایی و این ها بشود؛ خب این را ممکن است بگوییم یک مقدار ارزشش پایین تر است. یک موقع ممکن است بگوییم که نه، یک مفهومی داریم که باید در قالب هنر به مردم منتقل شود. این مفهوم اگر به تنهایی مطرح شود ممکن است صد سال در کتاب خانه ها خاک بخورد. ولی شما این را در قالب هنر می گویید. این اثرگذار است. بنابراین این نگاه که هنر دخترانه و لوس است و… نگاه خوبی نیست. حتی این که فضا مسموم است و… هم بهانه خوبی نیست. شما اگر به این نتیجه رسیدید که باید در این فضا کار کنید و بدانید که می توانید، خب اگر نروید خیانت کرده اید. باید دید جامعه به چه چیزی بیشتر نیاز دارد؟ باید این ها را مشخص کنیم.
شاید نقطه تمایزی که شهید آوینی داشت همین بود. در دوره ای که همه دنبال دفاع مقدس و مبارزه مسلحانه بودند، او رفت سراغ مستندسازی. و الآن می فهمیم که چه نیازی را برطرف کرده است.
بله، شما یک نقصی در جامعه می بینید. مثلاً الآن به کشور تهاجم نظامی شده است و تکلیف است که بروید جنگ. اما از آن طرف هم تکلیف است که این صحنه ها ثبت شود و در حافظه تاریخی کشور بماند. حالا ۱۰ نفر به جبهه می روند تا بجنگند؛ ولی هیچ کس نیست که این صحنه ها را ثبت کند! من می روم و این صحنه ها را ثبت می کنم. فحش هم می خورم، حرف هم می شنوم، ولی تکلیف من این است.
یک مقدار وارد فضای تاریخی گرافیک انقلاب اسلامی بشویم. یک دوره شکوفایی اول انقلاب بود که تازه انقلاب شده بود و یک عده آمدند شروع کردند به کارهای هنری در فضای انقلاب و دفاع مقدس. ولی بعد از دفع مقدس تقریباً دو دهه خبر خاصی در حوزه گرافیک انقلاب اسلامی نبود تا می رسیم به سال ۱۳۸۸٫ در آن سال یک اتفاقی میافتد و آن اتفاق، یک جنبش هنری جدید در فضای حزب اللهی ها ایجاد می کند که در حوزه گرافیک خیلی چشم گیر است. در همه حوزه ها رشد بود ولی گرافیک خیلی رشد کرد. علت این اتفاق چه بود و آینده این مسیر را چگونه پیش بینی می کنید؟
قبل از آن را که ما بچه بودیم و خیلی نمی دانیم چرا؟ تا سال ۸۴ هم من خیلی در این فضا نبودم. آن طرف صحبت را هم من واقعاً نمی دانم که آیا شما بررسی کردید که در جنگ و بعد از جنگ اتفاق گرافیکی خاصی نیفتاده است یا نه؟
ما یک رصدی در منابع داشتیم. حالا اگر مقاله ای باشد، یادداشتی، مصاحبه ای و یا کاری باشد دیده ایم. مثلاً در زمان جنگ پوستر شهدا و نقاشی دیواری شهدا خیلی رایج بود. ولی تقریباً دو دهه خیلی گرافیک انقلاب اسلامی بروز و ظهوری آن چنانی نداشت؛ تا می رسیم سال ۸۸ که هم پوستر و آثار هنری زیاد می شود و هم یادداشت و مصاحبه و این ها در این فضا بیشتر می شود. شاید قبل از این هم کارهای شاخصی باشد، ولی چیزی که مهم است این است که دیده بشود، که خیلی کاری به چشم نمی آید.
همین؛ می خواهم بگویم که اول یک تقاضایی می شود که به تبع آن یک عرضه ای صورت می گیرد. مثلاً اوایل انقلاب همین است. فضا می طلبد که شما بروید و در خیابان تظاهرات کنید. همین تظاهرات کردن، کلی محصول با خودش به خیابان می آورد. پارچه نوشته، نقاشی، دیوارنوشته، شابلون، کلیشه و کلی از این ها نوع محصولات هنری. یا مثلاً گرافیتی هم که در خیابان می بینیم، یک هنر ذاتاً اعتراضی است. یعنی شما دارید در مقابل مشکلی که وجود دارد، اعتراضتان را این طور بیان می کنید. یک مفهومی است که شما در این قالب بیانش می کنید. ۸۸ هم دقیقاً همین فضا بود. در سال ۸۸، خود آن اتفاق فتنه، باعث می شود که یک دفعه احساس خلأ و احساس نیاز کنید. شما می خواهید یک حرفی بزنید که بگویید این ها بد هستند یا خوب هستند؛ چطور این را بگویم؟ پوستر می زنم. خب راحت تر است. ولی شاید هم در آن برهه مؤثرترین ابزار باشد. چون هزینه خاصی نداشت و خیلی گران تمام نمی شد. یک ایده، یک خوش فکری و یک اجرای ساده، بعضاً حرف نویی را می زد و در فضای مجازی بازدید هم داشت. بازدید هم یعنی تقاضا. این که ما بعد از یک مدت شاهد این هستیم که وبلاگ های زیادی به دلیل نظر ندادن یا بازدید پایین خداحافظی کردند، به دلیل همین بحث تقاضا است. اما همین جا یک نقد بکنم که این چه دغدغه ای است که با یک بازدید نکردن و نظر نگذاشتن کار را رها کنیم؟! البته تقاضا مهم است. اگر تقاضا نباشد، جنست روی دستت می ماند.
و برای ادامه کار، اگر این فضای تقاضا نباشد، مشکل پیدا می کنیم؟
ببینید، فضای تقاضا را می شود ایجاد کرد. الآن یک اتفاقی بیفتد، مثل همان بیداری اسلامی، بچه های گرافیست کار می کنند. جو رسانه ای بیداری اسلامی می خوابد، گرافیست هم می خوابد. جنگ غزه شروع می شود، یک دفعه گرافیست بیدار می شود و احساس دغدغه می کند. من نمی گویم خوابند. اصلاً نمی خواهم توهین کنم، برداشت بد نشود. اما این گونه است. با یک اتفاقی رشد می کند و وقتی اتفاقی نباشد، ساکت می مانند. فضا نباید این گونه باشد. ما حرف زمین مانده زیاد داریم.
اصلاً گرافیست نباید برای این که اتفاقی در جامعه نیفتاده است، موضوع نداشته باشد و کار نکند. من به یکی از دوستانمان که در یکی از این خبرگزاری ها مشغول بودند می گفتم. آن ها بعضاً هر هفته جلسه سوژه یابی داشتند. مدتی بود هرچه می گشتند سوژه پیدا نمی کردند. فضای فتنه آرام شده بود و سوژه پیدا نمی کردند. من می گفتم برای چه دنبال سوژه می گردید؟ هر سخنرانی حضرت آقا کلی مطلب دارد. ایشان خودش فکر می کند، خودش رصد می کند و خودش راه حل پیدا می کند. حتی اجرایش را هم می گوید. فقط کم مانده است خود ایشان بنشینند پشت رایانه و کار کنند. خب این محتوای غنی بازوی اجرایی می خواهد. حالا چه در بحث گرافیک و چه در بحث های کلان تر. خب این همه سوژه دارد مطرح می شود. از هر سخنرانی حضرت آقا می شود کلی سوژه پیدا کرد. البته سوژه هم نه این که جمله را بنویسی و عکس آقا را هم بزنی و خوشحال باشی که کار کرده ای! نه. باید مفهوم را برسانی. بروی کنکاش کنی و محتوا را از دل قصه در بیاوری. حضرت آقا آنجا به صورت فشرده می گویند. تو باید بنشینی و هزار صفحه مطلب بخوانی تا بفهمی که چه گفته است. بعد بیایی و در قالب هنری عرضه اش کنی. یعنی می خواهم بگویم که ما هیچ وقت مشکل سوژه نداشتیم که بخواهد کار بخوابد. از طرفی، من خیلی اعتقادی ندارم که گرافیک انقلاب اسلامی، بعد از فتنه ۸۸ رشد کرد. خیلی بحث رشد را قبول ندارم. ما یک نقدی داشتیم، اول از همه به خودمان و بعد به رفقایی که در این زمینه داشتند کار می کردند. آن این بود که بعد از یکی دو سال، سطح گرافیک رفقا در یک حدی ماند. در ابتدا یک رشد کمّی شروع شد. یک نگاهی رایج شد که شاید خیلی فنی بخواهیم بگوییم این می شود که ترکیب چند عکس و نماد و نشانه، اسم پوستر گرفت. من سر این گله ای ندارم. ولی به هر حال ترکیب یک سری اجزا با یک نوشته و یا یک شعار اسمش شد پوستر. حالا کاریکاتور و متن هم بعضاً بود. این ها شکل گرفت و مخاطب هم بیشتر به دلیل خلئی که در این حوزه وجود داشت کارها را با علاقه دنبال می کرد، نه به دلیل این که کارها خوب بود. کارها بعضاً ایده نداشت و یا اجراها ضعیف بود. الآن می بینید که شاید خیلی لازم بود رفقایی که آن سال ها داشتند کار می کردند، با اساتید بنشینند و کارهای شان را در معرض نقد قرار دهند. بگویند این ضعف ها را داشتیم، حالا خوب کار بکنیم. ولی می بینیم که بعد از یک مدت کارها دیگر رشدی نداشت. کار تولید می شد، ولی اجرا تکان نمی خورد. طراحی و ترکیب بندی و همه این عوامل در پوستر، همان ها بود. این به خاطر عدم وجود سواد گرافیکی بود و البته آن دو توجیهی که شما فرمودید. دوستان با هزار و یک توجیه دیگر به سمت فضای تخصصی هنر نرفتند.
ما تلاش می کردیم که بگوییم بروید، حالا می آییم می گوییم فضا مثلاً سخت بود و نمی شد و… . و واقعاً هم آدم دچار اشتباه می شود. اگر یک کار شما یک بازدید خیلی خوب داشته باشد و مثلاً پانصد نفر پایین کار شما نظر بگذارند که آقا خوب است، خب خوب است. بعد حالا ما بگوییم که بد است. خب قبول نمی کنند. بعد اگر بخواهیم وارد این فضا بشویم، همه چیز خراب می شود. این عدم سواد باعث شد که در یک حدی بمانیم و خیلی رشد نکنیم. البته رشد داشت، ولی کم. آن چیزی که از آن شروع انتظار می رفت، اتفاق نیفتاد و دنبال نشد. یکی از دلایلش این است که جوّ و شور و هیجان اولیه کمرنگ شد و همه چیز ظاهراً تمام شد و کسی دنبال مسائل ایجابی نرفت. همه فقط دفاع کردند.
بیایید همین مسئله را دنبال کنیم. یک دفعه در جامعه اتفاقی می افتد و تقاضا زیاد می شود. و چون کسی کار نکرده، خلأ هم جدی است. در نتیجه یک کار سطح پایین هم دیده می شود و مورد پسند مخاطب قرار می گیرد. ولی واقعاً از نظر کیفی کارها قابل مقایسه نیست با آن فضایی که باید رقابت کند. خوب است وارد بحث رقابت هم بشویم. در بحث رقابت حاج آقای زائری به موقعیت حزب الله در لبنان اشاره می کنند که حزب الله در آنجا مجبور است برای جذب جوان هایش با گروه های متعدد فعال در لبنان رقابت کند. دران رقابت با گروه های مسیحی طرف است که همه کاری می کنند و قید و بند آن چنانی نداند. حالا حزب الله چه کار می کند ؟ کنسرت موسیقی برگزار می کند. ایشان تعریف می کردند که طرف با انگشتر و محاسن می آمد روی سن و برنامه اجرا می کرد؛ ولی جوان ها جذب می شدند. به دلیل رقابت مجبور است وارد این فضا بشود. ولی ما متأسفانه رقابت و دشمنی دشمنان را خیلی فهم نکرده ایم! به خصوص در عرصه فرهنگ و هنر. بالاخره هنر ابزار است، سلاح است. آن ها رقابت را جدی دارند حس می کنند. ولی در کشور ما رقابت نیست. بعد در برهه ای (سال ۸۸) تقاضا بالا می رود و کارهایی انجام می شود. ولی آن کارها اصلاً قابل مقایسه با پوسترهای تبلیغاتی جبهه مقابل نبود. در ادامه فتنه هم کارهای مفهومی ای که مخالفان می کردند، واقعاً قوی تر بود. من به رفقا هم می گفتم که اگر این ها فیلتر نشوند و بخواهند کار بکنند، به راحتی ما را کنار می زنند. فکر نکنید الآن حزب الله ریختند و مخلصانه کار کردند و دیگر تمام شد. اگر قرار باشد بچه ها در آن سطح کیفی طیف مقابل حالا چه آن دوره و چه همین الآن، کار نکنند و کم بگذارند، قطعاً بازنده ایم. باید آن رشد فنی و محتوایی که لازم است اتفاق بیفتد.
در بحث رقابتی من احساس می کنم رقابت در کشور ما وجود دارد، ولی حس نمی شود. رقابت فرهنگی وجود دارد، ولی مثل فتنه محسوس نیست. اگر کار نکنیم، واقعاً عقب افتاده ایم.
این بحث رقابت را ما در کشور حس نکرده ایم. این کار تبعاتی جدی دارد. مثلاً چندین سال همه چیز در دست بچه های انقلابی بود، ولی همین که فضا عوض شد، خیلی از این فعالیت ها خوابید. ولی طیف مقابل، در آن چند سال هم با همه محدودیت ها با جدیت کار می کردند. چون تا حدی در اقلیت بودند و تلاش می کردند مخاطب جذب کنند. ولی بچه انقلابی ها اصلاً این رقابت را حس نمی کنند. الآن هم که فضا عوض شده و دیگر آن فضای انقلابی وجود ندارد و حمایت نمی شود، خیلی از کارها و سایت ها و فضاهای فرهنگی و هنری متوقف شد. این اصلاً خوب نیست. الآن ما بخواهیم آسیب شناسی کنیم، باید بگویم که ما خراب کردیم. ولی رفقا نقد را نمی پذیرند. ما یک مقاله ای داشتیم با موضوع نقدی به دو سال گرافیک انقلابی. یکی از رفقا یک متن ساده نوشت که من هم قبولش داشتم و نشر دادم. یک شکافی بین ما و رفقا ایجاد شد که ما با تلاش بسیار توانستیم کمی آن را حل کنیم. اصلاً رفقا نقد را بر نمی تابند. حزب اللهی ها قبول نمی کنند. ما قبلاً نقد می کردیم. آن اوایل من به اسم خودم نقد می کردم. همین الآن هم بعضاً در وبلاگ هایی که دوستشان دارم و کارشان خوب است، آن چیزی را که می فهمم و تجربی می دانم که کمک می کند آن کار بهتر شود، می گویم. من اصلاً نمی روم به به و چه چه کنم. می روم و ضعف ها را می گویم. یک مقداری ما این ها را نقد کردیم و دیدیم که تحمل نمی کنند. ما حرفمان همان بود که گفتم. ما از یک جایی به بعد رشد نکردیم. داریم راجع به فضای بعد از فتنه صحبت می کنیم. خب گروه های زیادی بودند که آن موقع آمدند تا این فضا را سازماندهی کنند. دلسوزانه هم آمدند. من اصلاً نمی گویم که این ها بد بودند. همه خوب بودند؛ ولی کارهای نیم بند و ناقصی شد. مثلاً دو روز همایش گرفته می شد و تمام می شد. چهار جلسه می گرفتند، می آمدند و تمام می شد. همه این احساس را داشتند که این شور انقلابی باید یک طوری سازماندهی شود. خوب هم بود. ولی متأسفانه این سازماندهی توسط خبرگزاری ها و مؤسسه های حزب اللهی و فرهنگی نصف و نیمه انجام شد و کم کم نیم بند رها شد.
یک نکته ای را گفتید، می خواستم به آن برسم. این که چرا این اتفاق افتاد؟ ما یک زمانی شروع کردیم به نقد کردن و دیدیم بعضی از این رفقا ناراحت شدند. ما هم یک مقداری بی خیال شدیم. از طرفی هم نگاه می کردیم که چرا این اتفاق افتاد؟ راستش را بخواهید، یک بخشی از آن تنبلی است. تعارف نداریم. من هم خودم در کار تنبل هستم. امیرالمؤمنین علیه السلام در جایی می گویند که حاضرم ده تای شما را بدهم و یکی از دشمنان را بگیرم. حالا قریب به این مضمون. یا این که آن ها در کفرشان پایدارند و شما در حقتان متزلزل هستید. بعضاً ما دچار همین مشکل می شدیم. من خودم بعضاً حالم گرفته می شد که نکند ما الآن آن گونه باشیم که حضرت آقا بگوید من حاضرم صد تا از شما را بدهم تا یکی از آن ها را بگیرم! این سنت الهی است که شما وقتی زحمت بکشید، می برید. ما پشت صحنه چند تا از مستندهای طبیعت بی بی سی را نگاه می کردیم. در یکی از مستندهایش می خواستند از یک قورباغه ای که محل زندگی اش کوه آتش فشان است فیلم بگیرند. اگر اشتباه نکنم، یک ماه، پنج، شش نفر، دوربین های سنگین و سه پایه و این ها را کول می کردند که بروند اطراف این آتشفشان و قورباغه را پیدا کنند. کل فیلمی که از آن قورباغه در آن مستند هست، شاید یک دقیقه نباشد. برای یک دقیقه، حدود یک ماه، یک گروه این گونه زحمت می کشد. حالا ممکن است شما بگویی پول می دهند. برای پول این ها این گونه زحمت می کشند. یا در مستندی در مورد فیلم کینگ کونگ می گفت پروژه سه بعدی پنج دقیقه صحنه ای که گوریل با سه دایناسور مبارزه می کند، یک سال طول کشیده بود. پشت صحنه اش را نشان می داد، دوربین پشت صحنه رفت همین طور که می چرخید و با کارگردان مصاحبه می کرد، یک لحظه نشان داد که یک کاناپه ای آن وسط بود و کارگردان نشست، دوربین چند ثانیه رفت و وقتی برگشت دید او خوابش برده است. رفت نزدیک که از او فیلم بگیرد، یکی از عوامل آمد گفت او سه روز است نخوابیده است. طرف می خواهد یک فیلم بسازد، سه روز نخوابیده است. این حرف ها حرف هایی بود که من به بعضی از آن رفقا می گفتم. تو برای پوستری که برای مقدس ترین اعتقادت می زنی، چقدر وقت گذاشتی؟ چقدر انرژی گذاشتی؟ حالا می گویی آن طرف دارد پول می دهد، خب تو هم این طرف دایه دغدغه مندی داری. ادعایت را کنار بگذار، عیبی ندارد؛ هر کاری خواستی بکن. این ادعا آدم را اذیت می کند.
در بحث حق امتیاز و این ها هم من دوباره یک نقدی نوشتم و کلی فحش خوردم. حرف من این بود: شما که دارید در فضای اسلام و انقلاب مخلصانه کار می کنید، این حق امتیاز را بردارید؛ یا اگر بر نمی دارید، حداقل برایتان این قدر مهم نباشد. یک سری جمله هم عین جمله وبلاگ ها کپی کردم و در آن متنم آوردم که مثلاً استفاده تجاری شرعاً حرام است یا از این نوع جمله ها. البته من تا حدی به آن ها حق می دهم. بعضاً بی اخلاقی می شود و من نمی خواهم بگویم که این کار درستی است. ولی می خواهم بگویم در این فضایی که خلأ بوده و شما دارید یک کاری تولید می کنید، هرگونه محدودیت نشر را بردارید. ما که از این ها حداقل در یک دوره ای سود مالی نداشتیم که بحث حق امتیاز و این ها مطرح باشد. من برای این حرفم یک سری دفاع داشتم. ولی این حرف ها یا فهم نشد یا رد شد.
ما میتوانیم ادامه دارد
مقداری از این فضا بیرون بیاییم. ایده “ما می توانیم”، حاصل یک ایده شخصی بود؟ یعنی حاصل تلاش یک گروه نبود و کلاً یک دغدغه شخصی بود؟ بله، ایده شخصی بود. کار یک نفره بود. شروعش هم از اینجا بود که من یک وبلاگی داشتم و همین طوری طرح می زدم. فکر می کنم در همان دوران فتنه هم بود. یکی دو کار هم برای فتنه زدم. ولی مقداری که جلو رفتم، برادرم گفت به جای این کارها برو ببین حضرت آقا چه گفته است. در یک سخنرانی ای بود که نمی دانم تاریخش کی بود. دیدم ایشان می گوید که ملت دست آوردهای ایران را نمی شناسند. برادر ما هم حدود سه چهار سال قبل از این حرف، یک تحقیقی راجع به یک موضوع دیگری کرده بود که محتوای آن در این بحث قابل استفاده بود. فضای ذهنی او بیشتر علمی بود و به من پیشنهاد داد. من هم خوشم آمد و یکی دو تا پوستر زدم و استقبال شد. گول استقبال را خوردم و کم کم کار گرفت. بعد به تدریج من می دیدم که چقدر خلأ وجود دارد. در همان جستجوی اولیه من فهمیدم که چقدر این موضوع دست نخورده باقی مانده است و چقدر کار نشده است. من در همان اوایل کار فقط این عبارت را در اینترنت جستجو کردم: “ایران اولین”؛ بیست، سی صفحه در جستجوها رفتم جلو تا به یک اتفاق خوب برسم. همه اش اتفاقات منفی بود. ایران اولین طلاق، ایران اولین زلزله، ایران اولین معتاد، ایران اولین شکنجه سیاسی. حق یا باطل، خوب یا بد، همه اش همین بود. در صفحه مثلاً سی ام تازه یک مطلب پیدا می شد که ایران اولین دستگاه فلان را ساخته است. من مکافاتی در پیدا کردن موضوع داشتم.
هنوز “ما می توانیم” ادامه می دهید؟ بله. البته نه به قوت قبل، ولی ادامه دارد. قوتش کم شده است به علت این که سرم شلوغ شده؛ وگرنه انگیزه ام بیشتر شده است. نمونه های جدید را دارم امتحان می کنم. قالب های جدید. “ما می توانیم” یک کار شخصی و بدون سفارش بود. هیچ کس هم این را باور نمی کند. اولین سؤالی که همه در مورد این کار از من می پرسند این است که آقا این سفارش کجاست؟ این می دانید یعنی چه؟ یعنی این کار باید یک متولی داشته باشد. اصلاً دلیل اصلی این که ما رفتیم سراغ ما می توانیم، کم کاری نهادهای تبلیغاتی نظام بود. ما صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران نداریم. یعنی به این عنوان جایی را به نظر من نداریم. من نقد جدی دارم به صدا و سیما. نه به خاطر فیلم های بدش، نه به خاطر این که روسری خانمی افتاده؛ این ها جای نقد دارد، ولی نه به خاطر این ها. بلکه به خاطر این موضوع خاص.
ما یکی از دغدغه هایمان در کارهایی فرهنگی، کار جمعی و تشکیلاتی است. فکر نمی کنید اگر “ما می توانیم” به صورت گروهی کار می شد، قوی تر بود؟ بله. ما می توانیم گروهی هم اجرا شد. آتلیه سه در چهار پای کار آمد. انصافاً هم وقت و انرژی گذاشتند که نتیجه اش شد مجموعه «تا قاف». آن پروژه یک کار گروهی بود که اصلاً کیفیتش در عرصه اجرا با کارهای ما می توانیم قابل مقایسه نیست. گرافیست پای کار آمد و کار حرفه ای جلو رفت. هیچ کدام از کارهای این پروژه هم اجرای من نیست.
مطمئناً کار گروهی تأثیر بیشتری دارد. من یکی دو بار هم در وبلاگ فراخوان زدم که اگر کسی پای کار هست، بیاید در ما می توانیم کمک کند. یکی دو نفر هم استقبال کردند و کار کردند. منتها ما می توانیم یک مقدار داستانش متفاوت بود که تا به حال گروهی نشده است. البته الآن دو سه نفر هستند که کمک می کنند. ولی آن کار گروهی نبود. یک دلیلش این است در آن کارها ادبیاتی داشتیم که آن ادبیات خاص شخص من بود. حالا از ضعف اجرا بگیر تا نگاه ایده پردازی و روش زندگی و جهان بینی شخص من. همه این ها تأثیر می گذاشت که آن پوستر با آن حال و هوا در بیاید. به بچه های گرافیست هم که نشان می دادیم، آن ها می گفتند که اجرا ضعف دارد و ایراد دارد، ولی یک شیرینی ای در کل این کارها هست. همین را من دوست داشتم. یعنی برایم مهم بود. این باعث می شد که کار خیلی در قالب گروه نگنجد.
من بعضاً ممکن است همین الآن با یک سری ایده های تا قاف مشکل داشته باشم. من اگر بودم آن را آن طور نمی زدم. ولی آن کار، درست است. کار ضعف ندارد، ولی خب کار من نیست. ما می توانیم را ممکن است کسی بگوید این از لحاظ فنی و کار گرافیکی ایراد دارد، قبول. ولی قبول دارید یک شیرینی خاصی دارد؟ اگر بگوید آره، من برده ام. ولی اگر آن شیرینی را هم نداشته باشد، من فریب خورده ام. برای من آن حس خوب مهم بود، نه اجرای گرافیک. من از اول هم مخاطبم را دانشجویان دیده بودم و با عموم مردم کاری نداشتم. این کارها را برای تابلوی دانشگاه ها طراحی کرده بودم. من گفتم یک کاری می زنم، اندازه کاغذ را هم A4 می زنم و در وبلاگم قرار می دهم. حالا اگر طرف در فلان شهرستان پرینت سیاه و سفید هم گرفت و زد در تابلوی دانشگاهشان، من حرفم را زده باشم. برای همین یک تصاویر عجیب و غریبی بود که بعضاً باید می آمدی و موضوع را می خواندی تا بفهمی داستان چیست. در بعضی موارد می گفتند تصویر گویای محتوا نیست. یکی از ایرادهایی که به کار می گرفتند و من قبول ندارم، همین بود. خب بله گویا نیست. چون که موضوع گویا نیست.
در کار گروهی شاید آن شیرینی که حاصل ذوق هنرمند است یک مقدار کمرنگ شود، ولی خب همان طور که اشاره کردید کار گروهی قوی تر است. سؤال من این است که چرا خیلی از گرافیست ها به صورت فردی کار می کنند؟ از در دینی هم نگاه کنیم برکت در جماعت است. در گروه هم هر بخش کار تخصصی اش را قوی تر اجرا می کند که نتیجه طبعاً قوی تر از کار فردی است. مثلاً ایده قوی می شود، عکاسی و طراحی هم قوی می شود. خب بالاخره کار گروهی هم خوبی دارد، هم مشکلات. ولی مشکلاتش را می شود تا حدی حل کرد.
در ما می توانیم کار مقداری متفاوت بود. یعنی من تقاضا دادم، ولی خیلی استقبال نشد. آن بحث شیرینی خاص فرد هم با مدیریت هنری حل می شود. مثل همین کاری که ما در “تا قاف” کردیم. ایده پردازی می شود و یک ایده بیرون می آید. آن ایده چکش می خورد، پرداخت می شود و به مرحله اجرا می رسد. اما در ما می توانیم چند عامل اصلی بود که از همه مهم تر این بود که من فرصت نداشتم یک گروه را جمع کنم تا کار گروهی برود جلو.
بالاخره کار گروهی وقت گیر است. بله. دلیل دومش این است که یا من خوب پیغام ندادم، یا کسی نبود که این دعوت را لبیک بگوید. کسی پای کار نیامد که بگوییم خواستیم و نشد. دو سه نفر اعلام آمادگی کردند که آن دو سه نفر هم الحمدلله تا به حال پای کار هستند. نمی دانم چرا کسی پای کار نمی آید. شاید فکر می کنند کار برای من است یا ضرورتش را حس نمی کنند. الآن اگر کسی برود ما می توانیم را به صورت فردی ادامه دهد، من خوشحال هم می شوم. خب خلأ وجود دارد. یک چیزی در مورد خلأ در این حوزه بگویم که تعجب کنید. ما در پروژه “تا قاف” حدود ۳۰ پوستر را در سه ماه کار کردیم. من حساب کردم اگر ایران سالی صد دست آورد داشته باشد که بیشتر از این دارد، تعداد پوستر توانمندی های کشور از اول انقلاب تا امروز، حدود ۳۶۰۰ عدد می شود؛ که اگر دفتر سه در چهار کارش فقط همین باشه و هیچ کار دیگری نکند، طراحیش حدود ۳۰ سال طول می کشد. یعنی ۳۰ سال دیگر تازه به الآن ایران می رسیم که باز هم این ۳۰ سال را عقبیم.
اما در مورد چرایی عدم استقبال از کار گروهی، این هم هست که کار گروهی به صرفه نیست. از لحاظ هزینه ای و زمانی واقعاً سخت است. گروهی کار کردن کار سختی است. باید در گروه حل شوی، به گونه ای که دیده نشوی، ولی حضورت هست. مثالش آب قند است. قند که در آب حل می شود شیرینی اش را حس می کنی، ولی قندی نمی بینی. من خودم تا یک دوره ای این مشکل را داشتم. از لحاظ مالی هم درآمد تقسیم می شود. طراح در خانه اش بنشیند و کار کند، بیشتر در می آورد. چون باید در گروه هزینه های مدیریت گروه را هم ببینی. بالاخره سختی دارد. ولی برکت دارد و کار پخته می شود. شما یک پوستر را در یک هفته می زنی، یک نفر پولش را می خورد. حالا فکر کن یک پوستر را در یک هفته بزنی و پنج نفر بخواهند بخورند. اگر این در یک هفته پنج پوستر نشود، نمی صرفد. همان اول کار از لحاظ مالی شکست می خورد. اگر بخواهی به دید شغل به این فضا نگاه کنی باید حواست به این ظرافت ها باشد.
هنر انقلابی باید جذاب باشد
در مورد مسئله هنر برای هنر و یا هنر برای مردم نظرتان چیست؟ همان طور که شما گفتید پیام هنرمند باید از طریق هنر به مردم منتقل بشود؟ نه این که فقط هنرمند بفهمد و حتی او هم نفهمد! این می شود نقاشی و گالری. سینما هم اگر قرار باشد مردم را جذب کند تا پول بدهند و ببینند، باید جذابیت داشته باشد. وگرنه شما می توانید یک فیلم خوب تخصصی بسازید که چند نفر از منتقدان هم ببینند و لذت ببرند. ولی شهید آوینی می گوید این شبیه سینما نیست. من هم نظرم این است که کار یک گرافیست به عنوان چهره ای که می خواهد برای این نظام کار بکند، باید یک فایده ای برای اسلام و انقلاب داشته باشد. پس باید محتوای مناسب را به گونه ای هنری کند که عموم افراد جامعه پیامش را بفهمند.
گرافیک این توانایی را دارد که پیام انقلاب را منتقل کند؟ به اندازه ظرفیت خودش می تواند. بله، این توانایی را دارد که پیامش را به مردم منتقل کند. حالا وارد این بحث می شویم که چقدر باید برای این انرژی گذاشت. چقدر ما مخاطب داریم؟ دوباره برمی گردیم به موضوع وبلاگ هایی که رها شدند. طرف انرژی گذاشته و پوستر طراحی کرده است. توقع هم دارد خیلی اثرگذار باشد. اگر در معادلات مخاطب را در نظر نگیری، شکست می خوری و احساس ناامیدی می کنی. شما وبلاگ می زنید و توقع دارید که روزی هزار نفر بازدید کنند و کارم اثر بگذارد و… . ولی بعد از مدتی می بینید اثرگذار نیستید. چقدر اثرگذاری؟ در این جامعه هفتاد میلیونی چقدر مخاطب دارید؟ گاهی پیش می آید که طرف برای بیداری اسلامی پوستر کار کرده، ولی عنوان فارسی است، نشانه ها و نمادهایی هم که استفاده کرده را فقط یک محدوده خاصی از تهران می فهمیدند. این یعنی چه؟ یعنی ضعف در مخاطب شناسی. تو هدفت این بود که پوسترت را مثلاً مردم بحرین ببینند. ولی دیده نشده است!
فرایند طراحی پوسترهای ما می توانیم، از ایده تا اجرا را برایمان توضیح دهید. من موضوعات را از اینترنت پیدا می کردم. می گشتم ببینم ایران چه توان مندی جدید دارد. این موضوع یابی خود نیاز به آسیب شناسی دارد. من باید یک نشست تخصصی بگذارم و فقط دو سه ساعت صحبت کنم تا بگویم «ما می توانیم» چطور به اینجا رسید. محتوای ما می توانیم را با دشواری زیاد از اینترنت پیدا می کردم. در مرحله اول کاری به صحتش نداشتم. البته سعی می کردم از خبرهای خبرگزاری ها استفاده کنم، نه مطالب وبلاگ ها و… . بعد با توجه به نگاهی که داشتم و توان اجرایی، ایده پردازی می کردم. این کار دغدغه ذهنی ام بود. خیلی از ایده ها در خیابان و اتوبوس و… به ذهنم می رسید. در بحث اجرا هم با این توان گرافیکی و اجرایی که من داشتم، کار واقعاً سخت بود.
البته در بعضی از کارها راحت بودیم. مثلاً در مورد ناو جماران کار رسانه ای شده بود و مردم هم پیش زمینه ذهنی در مورد ناو داشتند. شما کافی بود یک نشانه و نمادی راجع به ناو داشته باشید که بفهمند ناو است. یا مثلاً در مورد انرژی هسته ای خیلی نشانه و نماد داریم که مردم با آن ها ارتباط برقرار می کنند. ولی بعضی موضوعات این طور نبود. میکروبالن پولیمری! یک علامت سؤال و یک علامت تعجب بزرگ وجود داشت که این اصلاً چیست؟ من خودم هم نمی فهمیدم. مشکل اول پیدا کردن این موضوعات بود و مشکل دوم این که من بفهمم این اصلاً چه چیزی است؟! مثلاً ایران داروی اِم اِس ساخته بود. من ابتدا باید می فهمیدم که بیماری اِم اِس چیست و این دارو چه کار می کند تا بعد بتوانم برایش پوستر بزنم. خیلی سخت و زمان بر بود. گاهی اطلاعات پیدا نمی کردیم، مخصوصاً در موضوعات تخصصی. بعد از کلی جستجو یک توضیحی پیدا می کردم که همان توضیح را هم باید یک شخص دیگر برای من توضیح می داد. یعنی این موضوعات باید در چند مرحله ساده سازی شود تا به یک تصویر برسیم. بعد بر اساس آن تصویر ایده پردازی کنم و ایده را طوری اجرا کنم که مخاطبان بفهمند.
من آن موقع فقط بلد بودم پوستر بزنم و تنها محل عرضه ای که سراغ داشتم، وبلاگم بود. منتها به جاهای دیگر هم فکر می کردم. مثلاً همان زمان این ایده به ذهنم رسیده بود که پوسترها را به صورت تراکت A5 بزنم و خودم بروم در خیابان پخش کنم. عملی هم بود. ولی به یک اتفاقاتی برخورد و کار متوقف شد. وگرنه واقعاً می خواستم این کار را بکنم. پوسترها را به صورت تک رنگ و با اجرای ساده تراکت کنم و با تیراژ بالا در خیابان پخش کنم. یک دوره ای دوست داشتم که یک جایی بیاید بگوید که من این ها را منتشر می کنم. ولی نشد. دنبال خیلی از ارگان ها و نهادها هم رفتم. گاهی آن ها قبول نمی کردند و گاهی از طرف من رد می شد. من می خواستم شخصی بودن این کار مشخص شود. لوگوی فلان جا می خورد، بخورد. ولی طوری بخورد که مردم بفهمند این کار را حسین سخا زده است. این اصرار را در “کتاب بخوانیم” ندارم. “کتاب بخوانیم” را هرجایی زد، زد. اشکالی ندارد. ولی در “ما می توانیم” باید این اتفاق بیفتد. چون به محض این که لوگوی یک ارگان دولتی پای آن بخورد، اثر کار از نصف هم کمتر می شود. این سیاست من بود و سر این موضوع به توافق نمی رسیدیم. بعداً هم یک جمله از حضرت آقا پیدا کردم که شد پیشانی کار. ایشان در یک جلسه ای است که دارند دست آوردهای نظام را مطرح می کنند. یک جلسه علمی است. آنجا حضرت آقا قریب به مضمون می گویند که من با مردم در ارتباط هستم. مردم از این چیزهایی که شما در اینجا گفتید، مطلع نیستند. چقدر خوب است که این ها توسط افرادی که وابسته به دولت و نظام نیستند، پخش شود. یعنی آقا درد را می داند و راه حلش را هم می داند. می داند اگر سیستم دولتی وارد این فضا شود، خراب می کند. این کار خودجوش باید مطرح شود. آن قدر هم از در رابطه با این دستاوردها سیاه نمایی و ضد تبلیغ داخلی و خارجی داریم که باید این را ثابت کنی که این اتفاق افتاده است. بر همین اساس بود که امروز من به این نتیجه رسیدم که باید مستند بسازم که مثلاً ایران اولین کشور تولیدکننده بیو ایمپلنت چشمی در جهان است. ایران با آمریکا بر سر این محصول رقابت دارد و الآن ایران اول است. در یک برهه زمانی هر دو کشور داشتند روی این محصول کار می کردند. در نمونه آزمایشگاهی امریکا موفق می شود، ولی در بحث تولید صنعتی اش ایران اول است. حالا چه کسی این حرف ها را باور می کند؟! شما باید برای مخاطب ثابت کنی!
بالاخره برای بحث توزیع چه کردید؟ مهم ترین بستر توزیع همچنان وبلاگ است که الآن به یک سایت تبدیل شده است. البته چند وقتی است که کار با یک رکودی مواجه شده است و بازدید سایت کم است.
من مجموعه نمایشگاهی اش را هم دیده ام. بله. فکر می کنم بعد از دو سه سال آقای وحید جلیلی در برنامه تلویزیونی راز یک صحبتی کرد و برای این کار یک اتفاقاتی رخ داد. خود آقای جلیلی هم کارها را دیده بودند و خیلی حمایت کردند. این قصه برای دو یا سه سال پیش است. گفتند بیا تا ما کارها را چاپ کنیم و نمایشگاهش را راه بیندازیم. که اتفاقات خوبی افتاد، ولی به دلیل ناهماهنگی ای که ما با هم داشتیم، کار آن طوری که باید نشد. ولی ایشان خیلی حمایت کردند. بعد از صحبت های آقای جلیلی در برنامه راز، ما یک سری تماس داشتیم از سازمان ها و ارگان هایی که ظاهراً برای معرفی ایران ردیف بودجه دارند. حالا چطور معرفی می کنند، بماند. یا یک مؤسسه شبه دولتی بود که از وزارت ارشاد ردیف بودجه داشتند که همین کار را بکنند. آن بنده خدا خیلی با اعتماد به نفس داشت تعریف می کرد که مثلاً در فلان نمایشگاه بین المللی ما داروی فلان را بردیم و ظرفش را روی میز گذاشتیم و آن را معرفی کردیم. مثلاً برای دارویی که ایران تولید کرده، یک قوطی کپسول آنجا گذاشتند؛ همین. یا مثلاً یک بنر بزرگ از عکس واقعی زیر دریایی ایران نصب کرده بودند. یعنی یک برخوردهای ضعیف که اصلاً جاذبه ای ندارد. صدا و سیما هم در این بحث خیلی ناموفق عمل کرده است. این هم به این دلیل است که نمی دانند باید با این رسانه چگونه برخورد کند و چگونه از این ابزاری که دستشان است استفاده کنند! این رسانه را فهم نکرده اند. مثلاً در بحث همان بیو ایمپلنت چشمی که گفتم، چون موفقیت بزرگی بود، رئیس جمهور برای افتتاحش حضور داشت. صدا و سیما هم خبرش را کار کرد. ولی ببینید چطور؟ مثلاً خبرنگار می گوید که ایران اولین کشور تولیدکننده بیو ایمپلنت چشمی در جهان است. این را می گوید و یک گزارش تصویری پخش می شود که یک تیغ جراحی دارد وارد چشم می شود. یک تصویر چندش آوری که مخاطب وقتی ببیند شبکه را عوض می کند. من که دغدغه ام ما می توانیم بود، نتوانستم تحمل کنم. این برخورد باعث می شود که مخاطبت توجه نکند. الآن اخبار علمی-فرهنگی تلویزیون را ببینید. این اخبار از لحاظ زمان پخش، مجری، گرافیک و گزارش ها و… واقعاً ضعیف و غیر جذاب است. البته الآن برنامه هایی مثل “ثریا” هستند که دارند کار می کنند، ولی هنوز هم آن چیزی که باید بشود نشده است. علی رغم انتخاب موضوعات خوب، ضعف اجرایی دارد. تحقیقات، تحقیقات بسیار خوبی است. گروه پژوهشی عالی کار می کند. ولی از نظر بصری و اجرا، خیلی با آن حالت مطلوب فاصله دارد. یک مشکل دیگر هم این است که اتفاق خوب خیلی در کشور مطرح نمی شود، ولی تا دلتان بخواهد اخبار منفی و نقد وجود دارد. به همین دلیل است که کنار هر کسی در اتوبوس و تاکسی می نشینی فحش می دهد. این ضعف ماست. چرا نمی گوییم چه اتفاقاتی در کشور می افتد؟ ما چه کار کردیم؟ برای همین ما می توانیم نباید حکومتی مطرح شود. این کار شخصی باید مطرح شود که بنده فعلاً همین قدر توان دارم.
یکی از مشکلات این است که هیچ نهادی در کشور در این حوزه کار نکرده است و جمع آوری اطلاعات در این حوزه بسیار سخت است. به نظرم محتوا که در این حوزه زیاد است. ولی هیچ جایی در کشور وجود ندارد که بداند همه این اتفاقات افتاده است. یعنی مرجعی نیست که همه این ها را بداند. حداقل من پیدا نکردم. البته بعضی مراکز هستند. مثلاً معاونت علم و فناوری ریاست جمهوری، از کارهای نخبگان باخبر است. یا مثلاً جهاد دانشگاهی دستاوردهای خودش را می داند. دانشگاه تهران فضای خودش را می داند. ولی همه این اطلاعات به صورت جامع وجود ندارد و یا من پیدا نکردم. فقط یک سایت در اینترنت هست با عنوان دستاوردها که این هم تا جایی که من فهمیدم، شخصی دارند کار می کنند. چند نفر از طلبه های قم هستند. متأسفانه در کشور جایی که همه این دست آوردها را بداند، نداریم. و این خیلی بد است.
راه را خودم پیدا میکردم
شما معمولاً برای تأمین محتوایتان از اینترنت استفاده می کردید؟ می خواهم بدانم تعامل با یک ارگان هایی که این اطلاعات را داشته باشند، جواب می دهد یا خیر؟! من بیشتر از اینترنت استفاده می کردم. به یکی دو جا هم مراجعه کردم، ولی جواب نگرفتم. البته من هم خیلی پیگیر نبودم. ولی مشکلاتی هم بود. مثلاً با یک واسطه ای به معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری مراجعه کردم. آن ها گفتند یک نامه بزنید که برای این اطلاعات را برای چه و برای کجا می خواهید؟ من از طرف کجا نامه بزنم؟ مثلاً از طرف حسین سخا؟ خب هیچ اعتباری ندارد. اما در ادامه همین سایت دستآوردها بود که یک بخشی از مشکل من را حل کرد و مثلاً برای من فراخوان زدند. البته راه های دیگری هم برای کسب اطلاعات داشتم. مثلاً من دو تا رفیق در دانشگاه صنعتی شریف داشتم، چهار تا در یک دانشگاه دیگر و … که با این ها هم از طریق ما می توانیم رفیق شدم. می گفتم که شما که در دانشگاه هستی، من را از اتفاقاتی که در دانشگاه می افتد باخبر کن. الآن یک فهرستی تهیه کرده ام و مشکل محتوای من حل شده است. من الآن چهارصد یا پانصد موضوع خوب دارم که باید کار کنم و زمان می برد. مشکلی که در زمینه موضوعات هست این است که باید بفهمم آن موضوع چیست؟ مثلاً ایران یک شیر پالایشگاهی ساخته است. من نمی فهمم این چه چیزی است. یک موضوعی هم هست که در اینترنت حتی یک عکس هم از آن نیست. این را مثلاً فلان شرکت پالایشگاهی ساخته است. من باید بروم این را پیدا کنم. چگونه؟ از طریق روابط عمومی. اولین سؤالی که می پرسند این است که شما چه کسی هستی؟ من حق می دهم. شاید طرف منافق باشد و قصد ترور دانشمندان را داشته باشد. برای همین هم من خیلی دنبال این فضا نرفتم. ولی از راه دیگری موضوع را دنبال می کنم. ممکن است بروم یک دانشجوی نفت یا یک آدمی که در پالایشگاه کار می کند را پیدا کنم و بگویم که من می خواهم این کار را بکنم و بخواهم کمکم کن. این طور خیلی راحت تر جواب می گیرم.
گرافیک انقلاب اسلامی خیلی وارد حوزه بین الملل نشده است. به نظر شما علت چیست؟ کارهایی از جنس ما می توانیم هم خیلی برد بین المللی دارد. شما برای توزیع بین المللی این کارها چه برنامه ای دارید؟ به نظر من از سر تنبلی است. یا شاید اهمیت این فضا هنوز فهم نشده است. الآن گرافیست های انقلاب اسلامی چه کسانی هستند؟ یک عده ای گرافیک خوانده اند و دارند کار می کنند. تا این موضوع برای این ها دغدغه نشود و احساس نیاز نکنند، سمت این فضا نمی روند. حالا مثلاً این دغدغه از سوی یک نهاد بالادستی احساس شده است. مثلاً در وزارت امور خارجه. من پیشنهاد “ما می توانیم” را برای وزارت خارجه داشتم. به این صورت که یک مجموعه خیلی خوبی تهیه شده است که اصلاً برای سفیر و وزیر امور خارجه و رئیس جمهور است که وقتی به یک کشور دیگر می روند این بسته را روی میز بگذارد و بگویند که کشور ما این ها را ساخته است. رقابت علمی است: «العلم سلطان»؛ هر کسی داشته باشد دست برتر را دارد، قدرت دارد. کسی هم که نداشته باشد، باید برود از او که دارد گدایی کند. این خودش قدرت کشور را بیان می کند. در حوزه بین الملل و با ایده صدور انقلاب خیلی می شود کار کرد. این که مخاطب را بشناسی و از نمادها و نشانه هایی که آن ها می شناسند استفاده کنی مهم است. مثال می زنم. دوستان برای بیداری اسلامی یک طرحی زدند و در آن پرچم مصر را آتش زدند. بعدها یک دانشجوی مصری آمد و گفت این کار را نکنید. درست است که ما با دولت مخالفیم، ولی مردم پرچم کشورشان را دوست دارند. بنابراین شناخت مخاطب مهم است. زبان و ادبیات آن ها را هم باید بفهمیم. یاد بگیریم، اگر یک پوستری برای مثلاً آلبانی زدیم، چطور در اینترنت بگذاریم که وقتی مردم آن کشور جستجو کردند، به آن برسند. ورود به این حوزه ظرایفی دارد. حالا یک نهاد بالادستی ممکن است احساس نیاز کند. مثلاً حوزه هنری یا جای دیگری متولی شود و بگوید که الآن در حوزه بیداری اسلامی کار می خواهیم. بسم الله، پول بدهید. من الآن دارم برای شما کار می کنم، یا ردیف بودجه دارید یا ندارید. اگر دارید باید پول بدهید. ما یک بار با یک آقایی که از مسئولین اجرایی یکی از همایش های بین المللی بود صحبت می کردم. بیست، سی تا از وبلاگ نویسان و طراحان در یک جلسه ای جمع شده بودیم. به ما گفت که ما شنبه همایش بیداری اسلامی داری و می خواهیم صد تا پوستر در آنجا کار کنیم. حالا یک هفته به همایش مانده بود. همه صحبت کردند. من چون یک مقدار صریح بودم، گفتم: شما حداقل از شش ماه پیش می دانید یک همچین همایشی دارید. حداقل از یک ماه قبل باید پوسترها چاپ شده باشند. آن وقت شما الآن آمده ای می گویی صدتا پوستر می خواهم. متأسفانه این عدم مدیریت را هم می اندازند گردن کار بسیجی وار و این که حضرت آقا فرموده اند بسیجی و جهادی کار کنید. درست است ایشان فرمودند بسیجی کار کنید، ولی نگفتند تنبل باشید. نگفتند کار را رها کنید و دو روز مانده به کار بیایید. از آن خنده دارتر این است که مثلاً دو شب مانده به سیزده آبان، از سه جای مختلف زنگ می زنند که بنر پشت سن مراسم را شما بزن. من به آن آدم محترم و بزرگوار که در حوزه فرهنگی هم ید طولایی دارد گفتم: شما حداقل سی سال است می دانید که سیزده آبان برنامه دارید. چیز جدیدی نیست. چرا الآن یک دفعه می گویی؟! بچه های دیگر از سر دغدغه و دل سوزی کار می کنند. ولی این روش خوبی نیست که در کارهای فرهنگی که دارد انجام می شود. حجم عظیمی از بودجه فرهنگی کشور فقط خرج بنر می شود. تهران شهر بنرهاست. فرهنگ را با بنر می خواهیم منتقل کنیم. این قالب یک ظرفیتی دارد. همه جا قابل استفاده نیست. متأسفانه کارهای فرهنگی دولتی به گونه ای شده است که می شود گفت اگر بودجه فرهنگی دولت را یک سال قطع کنیم، هیچ اتفاقی نمی افتد. البته آن هایی که دارند خودجوش کار می کنند، متفاوت است.
مدیران فرهنگی ما درک هنری ندارند
سؤال بعدی من در همین فضاست. زیاد پیش می آید که نهادهای فرهنگی سفارش کار می دهند و بعد که کار می رسد، می گویند که کار برای خدا بود و در کار جهادی پول مطرح نیست. هزینه ای نمی پردازند. در حالی یک گرافیست شغلش این کار است. از این راه کسب روزی می کند. ولی دوستان خلط بحث می کنند.
در فضای کاری، دو جا همیشه صحبت از خدا و پیغمبر می شود و فضا معنوی می شود. یکی جایی است که کار را باید زود برسانیم و یکی جایی است که پول نداریم. این دو جا ما همیشه یاد خدا می افتیم. قبول، یک موقع یک اتفاقی هست، همین امروز می افتد و همین الآن باید کار بکنی. مثلاً مصطفی احمدی روشن شهید شده است و باید همین الآن کار کنیم. ولی یک چیزی که از قبل مشخص است، را نمی شود قبول کرد. این یعنی برنامه نداریم. اولین کار مؤسسات فرهنگی این است که یک تقویم اجرایی برای خودشان درست کنند. در تقویم دیگر نوشته است که فلان روز چه روزی است و تو بر مبنای این برنامه ریزی کن. یک بحث دیگری که داریم این است که مدیران فرهنگی ما درک هنری ندارند. نکته این است که وقتی یک نفر سفارش پوستر برای فلان موضوع می دهد باید قبول کند که آمده است به متخصص این کار سفارش داده است و نظر او را در بحث هنری بپذیرد و اعلام سلیقه نکند. مثال واضحش پزشک است. وقتی دکتر می گوید که این دارو را بخور، شما دیگر نمی گویید که من می خواهم آن یکی را بخورم. ولی در فضای گرافیک این گونه نیست. چون سلیقه ای است. یک جاهایی را ما به کارفرما حق می دهیم. مثلاً آن جایی که طرف می خواهد کارت ویزیت بزند. این را باشد، من نظر کارشناسی ام را می دهم، حالا تو سلیقه ات این نیست، هر کاری که دوست داری بکن. مثلاً در مورد ما می توانیم این اتفاق افتاد. من گفتم که ما می توانیم را برای ۴A طراحی کردم. این بخواهد پوستر شود، باید تغییر بکند. بخواهد جلد دفتر شود، باید تغییر بکند. ولی رفتند همان را بدون اعمال تغییرات کار کردند. باید طرف بپذیرد که حداقل در بحث هنری باید به کسی که کار را انجام می دهد اعتماد کند و البته سلیقه اش را هم بگوید تا به فهم مشترک برسند. مشکل دوم بحث مالی و پول است. یک موقع شما پول ندارید و می خواهید برای خدا کار کنی. این را ما می فهمیم و تا جایی که بتوانیم انجام می دهیم. تا کجا؟ تا جایی که برای کسب روزی ما مشکلی پیش نیاید. ما الآن مؤسسات زیادی داریم که کار فرهنگی می کنند. یک جای دیگر سرمایه گذاری کردند و پول در می آورند و در فرهنگ خرج می کنند. من نمی دانم درست است یا خیر. ولی خب این یک روش کار است. مثلاً شما تولیدی مثلاً کیف داری، کیف را می فروشی و سود می کنی؛ ولی می آیی در حوزه نشر هزینه می کنی. این اتفاق همین الآن می افتد. یک جاهایی هم هستند که با رانت و رابطه، در کار فرهنگی پول در می آورند. مثلاً کار از یک وزارتخانه می گیرند. آن وزارتخانه هم نمی دانم روی چه حسابی کار را می دهد. حالا بعضاً در بحث های اقتصادی ممکن است مزایده و این ها را داشته باشند؛ یعنی یک شرایطی فراهم بکنند که یک عده ای بیایند و کار را بگیرند. یک اتفاقات این طوری می افتد. پول دارند، خرج می کنند تا کار کنند. آن ها هم مخلصانه کار می کنند. من در نیت هیچ کدام نمی خواهم ایرادی بگیرم. کلانش را می گویم که یک بودجه ای دارد صرف کار فرهنگی می شود. مثلاً یک کسی در یک همایشی دو میلیارد تومان خرج فلان چیز کرده است. ما می دانیم که تو این قدر پول خرج کرده ای. ولی آن طراحی که نمی داند می آید و برای خدا و پیغمبر کار می زند؛ اجرش را هم می برد، ولی این کار نامردی است. یک مثلی هست که می گویند یک روحانی چند شب در مسجدی منبر رفت؛ آخر مجلس، خب آن پاکت را باید می گرفت. هر چقدر این پا و آن پا کرد، پاکتی نیامد. رفت به صاحب مجلس گفت که حاجی! به ما گفتند نگیر، به شما هم گفتند نده؟ این ها مرز دارد. بالاخره یک آدمی زن و بچه داشته باشد یا نداشته باشد، در این دنیا که دارد زندگی می کند، خرج دارد. این باید از یک جایی تأمین بشود. روزی را هم خدا می رساند. من اصلاً نمی خواهم این دو را قاطی بکنم. نه از آن طرف بیفتیم و نه از این طرف. من کاری که کردم این است که برای خودم حدود معلوم کرده ام. می گویم دارم کار گرافیک انجام می دهم و پول در می آورم. یک کارهایی هم روی زمین مانده است که هر چقدر برسم انجام می دهم. در این فضا، بعضاً یک مشکلات عجیب پیش می آید. مثلاً طرف می آید سفارش می دهد و هزینه را با او طی می کنی و کار را می زنی و تحویل می دهی. ولی طرف پولی نمی پردازد و می رود. اگر شما پول نداشتی، نباید کار سفارش می دادی. اصلاً کار برای اسلام باشد. شما یک معامله خطایی انجام داده ای. می گویی این پول موجود است. از طرف ما هم شرعی اش این است که اول جنس را بدهیم و بعد پول را بگیریم. ولی این یعنی چه که بگویی کار برای خدا و انقلاب بوده و پولش را ندهی؟ من در این قصه تعارف ندارم. نباید این دو با هم قاطی شوند. مرز باریکی است.
یک بحث دیگر این است که کار رسانه ای غایتش این است که دیده بشود. جمع این با آن اخلاص و برای خدا بودن خیلی سخت است. نظر شما چیست؟ به نظر من منافاتی ندارد. کار دیده می شود، شخص که دیده نمی شود.
برای شما لذت ندارد؟ چرا، نفس است. یک چیزی است که شما تولیدش کردید و امضای شما هم خورده است. خب این اثر تولید شده است که دیده شود. پخش شود تا به گوش مردم برسد. حالا مسئله دوم این است که این را چه کسی زده است. این دیگر درونی است. خیلی شخصی و نفسانی می شود. بعضاً ما با رفقا درد و دل می کردیم، طرف کار می زد صرفاً با این هدف که وبلاگ به روز باشد و بازدید بالا برود. با همین هدف است که وقتی بازدید کم می شود، دغدغه ها هم کم می شود و کار تعطیل! نیت بعضی جاها کار را خراب می کرد. من برای همین بود که گفتم بی خیال شوید که چه کسی می بیند. من عقیده دارم که شما یک کاری برای امام حسین علیه السلام زدی، در فلان مؤسسه آمدند لوگوی تو را پاک کردند و به اسم خودشان بنر چاپ کردند و پول گرفتند و دادند به یک هیئتی. هیچ اسمی هم از تو نیاوردند. من نظر شخصی ام این است که اگر یک آدمی آن بنر را روی سردر یک هیئت ببیند و به واسطه آن یک سلامی به حضرت بدهد، برای تو کافی است. لوگوی تو پاک شده است، ولی در عالم که کار تو پاک نشده است. تو هم برای اهل بیت علیهم السلام زدی، نه این که بقیه بفهمند تو زدی. نیت این بود که نشر پیدا کند که الحمدلله شد. بعضی جاها ممکن است من هم اشتباه کرده باشم. شاید دیده باشم که کسی کار من را زده است، رفته باشم و به او گیر داده باشم. خب برای من نفسانی بوده است. البته می گویند حق امتیاز است. حقشان هم هست که این رعایت بشود. شکی در این نیست. ولی اگر این را بی خیال نشوی، وقتی فلان مؤسسه کارت را چاپ کند و به اسم خودش در سطح شهر بزند، حالت گرفته می شود و کار را کلاً کنار می گذاری. یک بار تحمل می کنی، دو بار می مانی، ولی سومین بار از این فضا می روی. آن شخص نامردی کرده است. ولی تو اگر بی خیال نشوی، می روی. نمونه اش را هم داشتیم. من خودم افرادی را دیدم که سر بازدید وبلاگ و نظرات و کپی کاری این و آن خداحافظی کرده اند و رفته اند. یا اگر خداحافظی هم نکرده باشند، شاکی هستند و کمتر این طور کار می کنند و تا سفارش مشخص نیاید و پولش مشخص نشود، کار نمی کنند.
اگر حرف نگفته ای هست بفرمایید. بحث معرفی دستاوردهای ایران خیلی جای کار دارد. مثل بقیه چیزهایی که جای کار دارد. در حوزه کتاب بخوانیم، دوباره یک عالم چاله هست که باید آسیب شناسی شود و کار شود. حالا با این اوصاف چرا بچه ها بی کارند؟ درد است دیگر. حتماً باید اسرائیل بزند غزه را با خاک یکسان بکند که ما موضوع پیدا کنیم و کار کنیم؟
مسیر: این همان کار ایجابی است. بله، حالا این دو موضوعی را که من دارم کار می کنم. خیلی زاویه ورود می شود به این کارها داشت. حضرت آقا دویست صفحه راجع به اهمیت کتاب حرف زده است. این اهمیت اولاً باید درک شود و عمل شود. یعنی خودمان کتاب خوان شویم. و دوم این که اگر قرار است تبلیغ کتاب کنیم، دیگر یک مقداری فاصله بگیریم از این که یک کتابی معرفی شود که آخرش بیست سؤال تستی دارد و قرعه کشی می کنند و جایزه می دهند. بزرگ ترین مرکز فرهنگی کتاب کشور که باید این کار را بکند، روشش همین است. حالا الآن یک اتفاقات خوبی دارد می افتد. مثلاً تیزر کتاب و تبلیغ و … . ما هم به همین دلیل رفتیم پوستر کتاب زدیم. خیلی کارهای دیگر می شود در حوزه کتاب کرد. حالا کتاب یک مقداری دورتر است. موضوعات زیادی داریم. مثلاً بحث تمدن هزار ساله اسلامی. از لحاظ علمی منابعی هست و کار هم شده است. اما مردم نمی دانند فلان ساعت را اولین بار یک مسلمان ساخته است. این ها هم باید از دل کتاب ها و منابع در بیاید و فیلتر شود و پوستر شود. من موضوع دومم این است. کاری تحت عنوان میراث مسلمین. اگر ما نگوییم، انگلیسی ها یک کتاب هزار و یک اختراع مسلمین را چاپ می کنند و در آن تحریف هم می کنند. در هر صورت موضوع زیاد است. اصلاً نباید بی کار باشیم. البته بچه ها بی کار نیستند، اما در بحث دغدغه های فرهنگی، هزاران موضوع هست که می شود کار کرد.
مسیر: و توصیه شما برای کسانی که تازه می خواهند وارد فضای گرافیک شوند. یکی این که باید زحمت بکشیم، استاد ببینیم و مشق بنویسیم. کسی که می خواهد وارد این فضا شود باید مراحل دانش آموزی را طی بکند. یک معضلی که بچه های گرافیست ما داشتند این بود که یک دفعه رشد پیدا کردند، ولی این رشد ناگهانی بعضاً باعث می شد که تو فکر کنی که دیگر استاد شده ای. یعنی این طلبه بودن همیشه نیاز است. دانش آموز بودن را باید در فضای گرافیک احساس کنیم. انتها ندارد. برای رشد پایان نگذاریم. واقعاً لازم است که دانش گرافیک خوانده شود. خیلی مهم است. بقیه توصیه ها را هم حضرت آقا کرده اند که اگر می خواهید وارد این فضا شوید زره بپوشید. برای سوژه هم همان حرف های حضرت آقا خوب است. خودش هم سوژه دارد و هم راه حل! و العاقبه للمتقین …