ای پدران و مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب حضرت زینب(س) را بدهید. مانند مادر وهب جوانانتان را به جبهه بفرستید و حتی جسد او را تحویل نگیرید
- ۰ نظر
- ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۴۵
ای پدران و مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب حضرت زینب(س) را بدهید. مانند مادر وهب جوانانتان را به جبهه بفرستید و حتی جسد او را تحویل نگیرید
5دی سال57، استاد دکتر کامران نجات اللهی هنگامی که مشغول سخنرانی برای دانشجویان و اساتید متحصن وزارت علوم در بالکن طبقه ششم دانشگاه
تهران بود ؛ توسط تیرانداز ماهر رژیم پهلوی به شهادت رسید.فردای آنروز ده هاهزار نفر؛ پیکر شهید نجات اللهی را در تهران تشییع کردند؛ اما رژیم پهلوی با حمله به این مراسم ؛ بیش از250نفر از مردم حاضر در میدان انقلاب تهران را به شهادت رساند.پس از پیروزی انقلاب نام خیابان(ویلا)به استاد نجات اللهی تغییر یافت.
کجایند آن ها که تا دیروز شارلی بودند و لابد فردا می خواستند به رنگ دیگری دربیایند، رنگی که فرمانش از اتاق فکرهای اروپایی بیرون می آید؟
گروه سیاسی – نه به خاطر مقاومت، نه به خاطر اشک یتیمان لبنانی، نه به خاطر انقلاب، نه به خاطر حتی حاج رضوان که حالا مدتها است با مولایش همنشین است. اینبار فقط به خاطر دل خون حاج قاسم سلیمانی، علی اکبر مقاوت، جهاد مغنیه .
به گزارش خبرنگار سیاسی افکارنیوز، جهاد تنها ۲۰ سال سن داشت، همنام عموی شهیدش که ۳۰ سال پیش توسط اشغالگران صهیونست کشته شد. حالا جهاد مغنیه علی اکبر مقاومت است، سمبل جوانانی که پا جای پای شهید بزرگوار مصطفی چمران گذاشتهاند تا دماغ اشغالگران را به خاک بمالند
بی شک شهید سید مجتبی میرلوحی معروف به «نواب صفوی» و یارانش که با نام «فدائیان اسلام» را میتوان از جمله افرادی به شمار آورد که مبارزه با ظلم و ستم با رژیم پهلوی را در میان مذهبیون به صورت عملی پایه گذاری نمود. مشرق افتخار دارد تصاویری از شهید بزرگوار را برای مخاطبین خود منتشر نماید.
«على اصغر حسینى محراب» در پانزدهم مردادماه سال 1340 در مشهد به دنیا آمد. پدرش مغازه خوار بار فروشى داشت و از این راه امرار معاش مىنمود و آنها از نظر مالى وضعیّت مناسبى داشتند.
در خانهى محراب تلویزیون وجود نداشت و فرزندان از همان کودکى، اوقات فراغت خود را در خانه با کتاب و کتاب خوانی مىگذراندند. پدر خانواده فرزندانش را از زمانى که مىتوانستند خوب و بد را تشخیص دهند با مسجد و نماز و زیارت امام هشتم (علیه السلام) آشنا کرده بود.
حسین قدیانی: 7 یا شاید 8 سال پیش بود؛ باز هم حدودا پس و پیش که از میدان فردوسی قصد کردم این 4-3 ایستگاهی که تا پل کریمخان فاصله است پیاده گز کنم. مقابل «روایت فتح» اما چشمم به برگهای افتاد که نصب شده بود روی در شیشهای فروشگاه. «علمدار با کیفیت ارتقا یافته رسید». به عشق صدای آوینی و نوحه حاجصادق و شعر بیمثال حبیب معلمی و شرق ابوالخصیب و کربلای 5 و سهراهی شهادت و خندههای جاودان حاجحسین خرازی و آستین خالی دست راست و صدالبته طمع آن کیفیتی که ارتقا هم یافته بود، یک نسخه دیگر از دیویدی علمدار را خریدم. آخر شب در خانه، غوغایی بر پا شد در دلم با «علمدار». از یک سو صدای محزون راوی فتح بود که میگفت: «آخرین بار که حاج حسین را دیدم در عملیات کربلای5 بود. شرق ابوالخصیب. وقتی از این کانالها که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میداده است بگذری، به فرمانده خواهی رسید، به علمدار... او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه میگویم؟ چهره ریزنقش و خندههای دلنشینش نشانه بهتری است... مواظب باش! آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی. اگر کسی او را نمیشناخت هرگز باور نمیکرد با فرمانده لشکر مقدس امام حسین(ع) روبهروست. ما اهل دنیا از فرماندهان لشکر، همان تصوری را داریم که در فیلمهای سینمایی دیدهایم اما فرماندهان سپاه اسلام، امروز همه آن معیارها را در هم ریختهاند... حاج حسین را ببین! امروز در شرق ابوالخصیب، نزدیک بصره و 10 سال پیش در مدرسه شبانه نمونه... خدایا چه رخ داده است؟ چگونه میتوان این همه را باور کرد؟»
در حالی که دوشنبه هفته خراسان جنوبی میزبان 8 شهید گمنام است در سایه بیتدبیری مسئولان خبری از ستاد استقبال شهدا نیست و شاید کسی نمیداند شهدا به بیرجند میآیند.
وقتی برای حضور حاج حسن در استان خراسان جنوبی اونم واسه نصف روز حضور دولت؛
از روی در و دیوار گرفته تا تابلو و بیلبورد و داربست و پشت اتوبوس و تبلیغات تلویزیونی استفاده می شه....
وقتی هزینه های تبلیغات حضور کاروان تدبیر و امید میلیونی میشه ...
وقتی بنرهای چاپ شده به اسم ستاد مردمی استقبال از کاروان تدبیر و امید چاپ میشه...
وقتی برای حضور 8 شهید گمنام که دو روز زودتر از سفر حاج حسن حتی یک بنر نصب نمیشه...
وقتی ارزش شهدای ما از حضور رئیس دولت کمتر میشه....
به همت مسئولین محترم و مقتدر استان....
فقط میتونم بگم شهدا واقعا شرمنده ایم واقعا شرمنده ایم واقعا شرمنده ایم....
و حالا حاج حسین افتخار میکند که مردم او را به نام پسرش میشناسند و میگویند:حاج حسین، پدر شهید احمد حجازی!
تا شهدا - در یکی از روزهای سال 1334 در خانهای قدیمی در شهر اصفهان، در منزل آقاحسین حجازی، صدای گریههای نوزادی طنینانداز شد. پدر که از چند ساعت قبل تا لحظه تولد نوزاد رو به قبله، برای سلامتی زن و فرزندش دست به دعا بود، با شنیدن صدای گریه نوزاد تازه متولد شده سر به سجده گذاشت و خدا را شکر کرد. ساعتی بعد در گوش فرزند اذان و اقامه را زمزمه کرد و او را احمد نامید. تمام سالهای زندگی احمد پر بود از خاطرات شجاعت و پایداری که از پدر و مادرش آموخته بود.
آتشی بر جشن انقلاب شاه
در سالهایی که احمد به مدرسه میرفت، رسم بود به مناسبت انقلاب شاه، جشن و آذینبندی در سرتاسر شهر برقرار شود. انجام این برنامه در مدارس از اهمیت بیشتری برخوردار بود. و کلاسهای هر مدرسه باید توسط دانشآموزان آذینبندی میشد. زمستان بود و هوای سرد کلاس و بخاری خاموش باعث اعتراض بچهها شده بود. یکی از بچهها بخاری را روشن کرد تا هوای کلاس گرم شود، فرصت خوبی بود. در یک چشم برهمزدن به همراه آتشزنه بخاری، همه تزیینات کلاس آتش گرفت و سوخت. احمد که به عنوان یک چهره مخالف با رژیم برای همه شناخته شده بود، متهم اول این ماجرا به حساب می آمد، اما مسؤولان مدرسه به دلیل حفظ حیثیت دبیرستان، از این عمل احمد چشم پوشیدند.
به گزارش ایسنا دادستان کل عربستان سعودی، در دادخواست خود علیه رهبر مذهبی شیعیان عربستان تقاضا کرده بود که اعدام نمر باقر النمر به شیوه فجیعتری صورت گیرد: این که ابتدا سر از بدن او جدا شود و سپس پیکر بیسرش