ی
کی از سربازها میگفت خواب شهیدی را دیده که مشخصاتش در بین شهدای گمنام را به او داده است ؛با پیگیری قضیه و اعلام مشخصات ؛ صاحب شهید مشخص شد.برادر به همراه مادر شهید که تازه قلبش را عمل کرده بود برای شناسایی آمدند.مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛از بین همه شهدا خود را به پیکر همان شهیدی که آن سرباز او را شناسایی کرده بود، رساند.به مادر شهید گفتم «شما از کجا مطمئن هستید که این فرزند شماست؟» ابروهایش را توی هم کرد و گفت «من مادرم و بوی بچهام را احساس میکنم».برای اینکه از این موضوع یقین پیدا کنم به مادر شهید گفتم: لحظهای از سالن خارج شوید، اینجا کار داریم»بعد از مدتی به وی گفتم «الآن میتوانید بیایید داخل». مادر شهید وارد سالن شد و بدون هیچ تردیدی به سمت پیکر فرزند شهیدش رفت با آنکه ما جای او را تغییر داده بودیم؛ و به ما گفت «من یقین دارم که این پسرم است؛ او به من گفته بود که برمیگردد».
متن کامل: