- ۱ نظر
- ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۸
شهدا رفتند تا ما مورد آزار و اذیت قرار نگیریم و زندگی با عزتی داشته باشیم
نه اینکه خودمان را بفروشیم
یا کالای دیگران قرار بدیم
و ربای بانکی و ...
اختلاص و ...
کوتاهی بعضی از مسئولین تو کار ها !
چشممون به دست کدخدا باشه و ...
...
:(
زندگی با عزت بهتر از زندگی با ذلت و ایدز داشتن و هپاتیت و ... گناه !
بخشی از سخنرانی روشنگرانه حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید محمود نبویان در همایش «همه باید بدانند» درباره مذاکرات هسته ای و موضوع رفع تحریم ها که مشخص میکند تیم مذاکره کننده ایران در چارچوب توافق(بیانیه) لوزان تعهد داده است که حدود 80 تا 85 درصد تحریم های ایران باقی بماند!!!
24 خرداد 94
فیلم کامل سخنرانی دکتر نبویان «همه باید بدانند» هسته ای رفت، تحریم ماند، جنگ درپیش است
به گزارش سرویس بین الملل پایگاه 598، در حالیکه مسئولین دولتی و مقامات مذاکره کننده و همچنین حامیان آنها اصرار دارند که ساختار تحریم ها فروپاشیده است و می توان به ثبات تصمیمات مقامات کاخ سفید اعتماد داشت، متاسفانه شاهد امری کاملا مغایر هستیم! هرچه به پایان ضرب الاجل توافق هسته ای نزدیک تر می شویم از سویی امریکا رذالت های جدیدتری را به نمایش می گذارد که نشان از غیرقابل اعتماد بودن این کشور است و از سویی دیگر، دولت و حامیانش چشمان خود را بیشتر بر روی بدعهدی های امریکا می بندند و متاسفانه مقامات امریکایی با سوء استفاده از این مسئله و با علم به اینکه دولت یازدهم حیات سیاسی خود را کاملا به رفع تحریم ها گره زده و دنبال توافق [شاید تحت هر شرایطی] است، هر از گاهی با شیطنتی جدید به تحقیر ملت ایران می پردازند!
در شرایطی که اگر ایران کوچکترین بدعهدی را مرتکب شود -به عنوان مثال یک فعالیت هسته ای در ابعاد کاملا غیرنظامی و صرفا تحقیقاتی را انجام دهد- امریکا طبق تهدید های پیشین خود توافق را برهم خواهد زد و تمام گزینه های آن به گفته ی خودشان روی میز خواهند بود، اما مسئولین دولت یازدهم در مقابل بدعهدی های امریکا چه واکنشی از خود نشان می دهند؟! آیا اصلا واکنشی نشان خواهند داد؟!
تحریم هواپیماهای جدیدا خریداری شده ی ماهان ایر
1- مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و بهش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی، که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود، ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت: «پسر جان تو قبولی . شهریه هم لازم نیست بدهی.»
2- سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده ، بالاترین نمره.
3- بورس گرفت. رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی- مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستند و به ش گفتند «ما ترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند.» پدر گفت «مصطفی عاقل و رشیده . من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم» بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.
4- چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمی داد. دست آخرگفت « شما نمره گرفته ای، ولی اگر بروی، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست می دهد. » خودش می خندید. می گفت « کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم»
5- چپی ها می گفتند "جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند." راستی ها می گفتند "کمونیسته." هر دو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت "من دانشجویی داشتم که همین اخیراً روی فیزیک پلاسما کار می کرد."
6-اوایل که آمده بود لبنان ، بعضی کلمه های عربی را درست نمی گفت. یک بار سرکلاس کلمه ای را غلط گفته بود . همه ی بچه ها همان جور غلط می گفتند. می دانستند و غلط می گفتند. امام موسی می گفت «دکتر چمران یک عربی جدیدی توی این مدرسه درست کرد.»
7- بعضی شب ها که کارش کمتر بود، می رفت به بچه ها سر بزند. معمولا چند دقیقه می نشست، از درس ها می پرسید و بعضی وقت ها با هم چیزی می خوردند. همه شان فکر می کردند بچه ی دکترند. هر چهارصدو پنجاه تایشان.
8- چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده، وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم، می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند. ماشین را نگه می داشت، پیاده می شد و می رفت بچه را بغل می کرد. صورتش را با دستمال پاک می کرد و او را می بوسید. بعد همراه بچه شروع می کرد به گریه کردن. ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیش تر.
9- دکتر شعرها را می خواند و یاد دعای ائمه می افتاد. می خواست نویسنده اش را ببیند. غاده دعا زیاد بلد بود. پیغام دادند که دکتر مصطفی مدیر مدرسه ی جبل عامل می خواهد ببیندم، تعجب کردم. رفتم. یک اتاق ساده و یک مرد خوش اخلاق. وقتی که دیگر آشنا شدیم، فهمیدم دعاهایی که من می خوانم، در زندگی معمولی او وجود دارد.
10- گفتند "دکتر برای عروس هدیه فرستاده" به دو رفتم دم ِ در و بسته را گرفتم. بازش کردم. یک شمع خوشگل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها ؛یعنی که اینها را مصطفی فرستاده. چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده؟
گفتند "دکتر برای عروس هدیه فرستاده" به دو رفتم دم ِ در و بسته را گرفتم. بازش کردم. یک شمع خوشگل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها ؛یعنی که اینها را مصطفی فرستاده. چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده؟